در سال ???? کتابى منتشر شد که آشفتگى و غوغایى را در فلسفه علم به وجود آورد. این کتاب که «ساختار انقلاب هاى علمى» نام دارد تا مدتى همگان را در حیرت فرو برد و رویکردى اساساً متفاوت درباره روش شناسى و معرفت علمى ارائه داد که فلسفه علم هنجارى و توصیه اى پیش از خود را به شدت به چالش مى خواند. نویسنده کتاب، «توماس کوهن»، فیزیکدانى بود که به تاریخ علم خصوصاً انقلاب کپرنیکى علاقه داشت. او در این کتاب تصریح مى کند که قبل از هر چیز باید توصیف فیلسوفان از ماهیت علم دگرگون شود و انقلاب جدیدى صورت گیرد.
تا قبل از این تاریخ، دیدگاه رایج درباره ماهیت علم این بود که تمایز قاطعى بین مشاهده و نظریه، علم و غیرعلم، زمینه اکتشاف یک نظریه و زمینه توجیه آن و بین امور واقع و ارزش ها وجود دارد. «کوهن» استدلال کرد که تاریخ انقلاب کپرنیکى و دیگر انقلاب هاى علمى با روایت هاى معمول استقراگرایان و ابطال گرایان از روش علمى جور در نمى آید. فلسفه علم او رشته هاى مختلف از رشته هاى ادبى گرفته تا علم مدیریت را تحت تاثیر قرار داد و حتى یک تنه باعث رواج گسترده واژه «پارادایم» شد. «کوهن» معتقد بود بسیارى از روایت هاى دانشمندان از تاریخ رشته خود شکل ساده شده و تحریف شده اى از شکل گیرى و تغییر واقعى نظریه ها است. علت امر نیز غالباً این است که آنچه از تکامل یک رشته ذکر مى شود، معمولاً سعى در موجه نشان دادن نظریه هاى جدید و توضیح چگونگى به وجود آمدن نظریه هاى جدید از نظریه هاى قدیمى دارند و هدف آنها وفادارى به پیچیدگى هاى تاریخ و آنچه واقعاً در تاریخ روى داده نیست. او ارتباط میان کتب مرجع تاریخ علم و آنچه واقعاً اتفاق افتاده است را با ارتباط میان دفترچه هاى راهنماى توریستى و آن چیزى که یک کشور و فرهنگ آن واقعاً دارند، مقایسه مى کند. دفترچه هاى راهنماى توریست ها معمولاً مکان هایى را مشخص مى کنند که صنعت توریسم خواهان درشت نشان دادن آنها است (مکان هایى مانند موزه ها و مکان هاى فرهنگى مجلل). در این دفترچه ها اما از ساختمان هاى متروک یا اصلاً صحبتى نیست یا اگر هم هست کم اهمیت جلوه داده مى شوند. داستان انقلاب کپرنیکى و دیگر انقلاب هاى علمى غالباً به شکلى بازگو مى شوند که عقل و تجربه بر خرافه و افسانه فائق آمده است. کوهن مى گوید: «اگر این باورهاى تاریخ مصرف گذشته افسانه نامیده مى شوند باید بگوییم افسانه ها نیز مى توانند به همان طریقى که معرفت علمى به وجود مى آید ایجاد شوند و همان گونه استدلال هایى که ما را به معرفت علمى مى رسانند، افسانه ها را نیز به وجود مى آورند.» (کوهن ????)
او استدلال مى کند باورهاى متروک غیرعلمى نیستند و نتیجه مى گیرد که تاریخ علم شامل انباشت تدریجى معرفت علمى نیست بلکه غالباً شامل کنار گذاشتن یک باره نظریه هاى گذشته است. دیدگاه رایج علم بر این باور بود که علم انباشتى است. به عبارت دیگر دانشمندان علم را بر پایه دستاوردهاى اخلاف خود بنا نهاده اند و پیشرفت علم، رشد متداومى از معرفت ما درباره جهان است.
«کوهن» با این دیدگاه رایج در باب علم موافق نیست. اما ادعاهاى او درباره معرفت علمى بنیادى تر است و تنها به این مورد خلاصه نمى شود. تز «دوهم _ کواین» نشان مى دهد که آزمون نظریه به رغم آنکه غالباً گفته مى شود، سرراست و بى شیله پیله نیست؛ چون وقتى آزمایش با یک نظریه علمى تعارض پیدا مى کند، منطق به تنهایى نمى تواند بگوید که کدام یک از مولفه هاى نظام نظرى اشتباه است. اگر چه مشاهده و تجربه قطعاً در تعیین حدود باورهاى علمى دخالت دارند اما دقیقاً باورهاى علمى را تعیین نمى کند. بنابراین کوهن مى گوید: «به طور واضحى یک مولفه دلبخواهى که آمیزه اى از رخداد تاریخى و شخصى است، همیشه عامل سازنده باورهاى پذیرفته شده توسط یک جامعه علمى معین در زمان معین است.» براساس نظر او، بررسى نظریه هاى وابسته به شرایط تاریخى محدود و تحلیل رابطه میان نظریه و مشاهده، نشان مى دهد نظریه ها، شواهد و داده ها را تحت تاثیر قرار مى دهند تا آن حد که هیچ روشى از جمع آورى مشاهدات نمى تواند خنثى از نظریه باشد. در واقع او معتقد است منطق واحدى از آزمون نظریه وجود ندارد که بتواند براى تعیین توجیه بهتر یک نظریه به واسطه شواهد استفاده شود و در عوض بر این باور است که ارزش هاى مورد قبول دانشمندان دو چیز را تعیین مى کند: -1 اینکه چگونه تک تک دانشمندان نظریه هاى جدید را تولید مى کنند و -2 اینکه جامعه علمى کدام یک از نظریه هاى توجیه شده را در نظر مى گیرد.
اما اساسى ترین مفهوم فلسفه علم کوهن مفهوم «پارادایم» علمى است. او در چاپ اول کتاب خود تعریفى از پارادایم به دست نمى دهد و همین محملى براى انتقادات بسیار علیه او شد. «مارگارت ماسترمن» یادآورى مى کند که «کوهن» این واژه را دست کم به بیست و دو معنى مختلف استفاده کرده است. «کوهن» اما براى پاسخ به منتقدان در نسخه چاپ دوم کتاب «ساختار انقلاب هاى علمى»، ماهیت پارادایم را به تفصیل بیشترى مورد بحث قرار مى دهد و مى گوید: «پارادایم از یک طرف منظومه کاملى از عقاید و تکنیک ها و مانند آنها است و از طرف دیگر پارادایم به عنصر خاصى از آن منظومه دلالت مى کند (یعنى راه حل هاى عینى جدول ها) که در این معنا پارادایم الگو یا نمونه شاخصى است که مى توان آن را براى حل باقى مسائل علم متعارف (خانه هاى خالى جدول) مبنا قرار داد.»
به طور کلى دو کاربرد از مفهوم پارادایم را مى توان چنین مشخص کرد: ?- پارادایم به معناى «ماتریس زمینه اى» یعنى مجموعه اى از پیش فرض هاى یک رشته ?- پارادایم به معناى الگو یا نمونه شاخص.
او استدلال مى کند قبل از آنکه تحقیق علمى در برخى حوزه هاى علمى آغاز شود، جامعه علمى اصولاً پاسخ هایى به سئوالات بنیادى درباره آن حوزه دارد. مثلاً چه انواعى از اشیا در جهان وجود دارد؟ چگونه آنها با یکدیگر و با حواس ما در تعامل هستند؟ چه تکنیک هایى براى پاسخ دادن به اینگونه سئوالات مناسب است؟ آنچه به عنوان شواهد براى یک نظریه در نظر گرفته مى شود، چیست؟ چه چیزهایى به عنوان راه حلى براى یک مسئله منظور مى شود؟ «ماتریس زمینه اى» یا همان مجموعه پیش فرض هاى یک رشته، پاسخ هایى براى سئوالات این چنینى است که دانشمندان در حین تحصیل آنها را فرا مى گیرند. «ماتریس زمینه اى» چارچوبى را فراهم مى کند که دانشمندان در آن محدوده عمل مى کنند. همچنین برخى جنبه هاى «ماتریس زمینه اى» شامل مهارت ها و روش هاى عملى است که ضرورتاً قابل بیان در واژه ها نیست. این همان چیزى است که تا اندازه اى «پارادایم» را از یک نظریه متفاوت مى سازد چون «ماتریس زمینه اى» مهارت هایى را شامل مى شود که دانشمندان را براى ساختن وسایل عملى فناورى قادر مى سازد مانند اینکه چگونه تلسکوپ را تنظیم کنیم و یا شامل مهارت هاى آزمایشى است مانند اینکه چگونه یک نمک را از یک واکنش شیمیایى کریستاله کنیم که بایستى از طریق تجربه عملى فرا گرفته شود. (این قبیل مهارت ها برخى اوقات معرفت ضمنى نامیده مى شود). اما پارادایم به معناى «الگو» آن بخش هاى موفقى از علم هستند که تمام دانشمندان مبتدى آن را فرا مى گیرند و براى آنها مدلى را فراهم مى کند تا موجب پیشرفت علم در حوزه کارى شان شود. در واقع آموزش از طریق «الگوها» نقش مهمى در آموزش دانشمندان بازى مى کند. کتاب هاى درسى پر از مسائل شاخص و راه حل هاى آنها هستند و دانشجویان تمرین هایى را انجام مى دهند که موجب مى شود آنها تکنیک هاى استفاده شده در «الگوها» را براى وضعیت هاى جدید استفاده کنند. مثال هایى از پارادایم عبارتند از: «مکانیک کلاسیک نیوتنى»، «نجوم بطلمیوسى»، «شیمى دالتونى» (نظریه اى در شیمى که براساس آن عناصر به واسطه وزن هاى اتمى متفاوتشان از یکدیگر متمایز مى شوند)، «نظریه ذره اى نور» (که براساس آن نور مجموعه اى از ذره هاى کوچک با حرکت سریع است)، «نظریه موجى نور» (که بیان مى کند نور ترکیبى از امواج در نوسان در محیط است)، «نظریه نسبیت اینشتین» و «مکانیک کوانتوم». کوهن در «ساختار انقلاب هاى علمى» استدلال مى کند که علوم مختلف تدریجاً تکامل نمى یابند بلکه تکامل آنها ناگهانى و جهشى است. پارادایم یک علم تا مدت هاى مدید تغییر نمى کند و دانشمندان در چارچوب مفهومى آن به حل مسائل خود سرگرم هستند. او این دوره ها را «علم متعارف» (Normal Science) مى نامد. بیشتر علم همان است که «کوهن» آن را علم متعارف نامیده است. چون «علم متعارف» درون یک پارادایم تثبیت شده جریان دارد. «علم متعارف» مسئول ساختن و بسط دادن موفقیت هاى پارادایم است. بنابراین غالباً گفته مى شود علم متعارف فعالیتى مانند حل جدول است. دانشمندان علم متعارف درگیر حل جدول (Puzzel-Solving) هستند و جدول هاى خود را براساس قواعد پذیرفته شده حل مى کنند. مثال هایى از علم متعارف شامل تعیین تجربى مسیر سیارات و دیگر اجرام سماوى و یا مشخص کردن نقشه DNA یک باکترى خاص است. براساس نظر «کوهن» در طى دوره هاى علم متعارف بیشتر اعمال روزمره علم فعالیتى نسبتاً محافظه کارانه است تا آنجایى که دانشمندان اصول بنیادى رشته خودشان را مورد سئوال قرار نمى دهند. «کوهن» ابطال پذیرى «پوپر» را به شدت به چالش مى خواند. بر طبق نظر «پوپر» دانشمندان باید نظریه هاى ابطال شده را کنار گذارند. «پوپر» رهیافت جزمى کوهن در قبال فعالیت هاى علمى را تهدیدى نه براى علم بلکه براى کل تمدن مى انگارد؛ چون «کوهن» معتقد است دانشمندان غالباً به نظریه هایشان کاملاً متعهدند و حتى برخى اوقات هر نوع استراتژى را براى نجات نظریه هایشان از ابطال هاى واضح به کار مى برند. مثلاً «پوپر» اذعان دارد که گزاره هاى طالع بینى اصولاً ابطال پذیر نیستند. بنابراین علمى به حساب نمى آیند. «کوهن» اما با اینکه مى پذیرد برخى گزاره هاى طالع بینى احکامى چندپهلو دارد اما آن را براى تمام گزاره هاى نجومى تعمیم نمى دهد. البته «کوهن» نیز طالع بینى را علم نمى داند چون هیچ معمایى ارائه نمى دهد. یعنى در طالع بینى، هیچ گاه عدم موفقیت در پیشگویى درست، معمایى به حساب نمى آید که نیاز به حل کردن داشته باشد. در نتیجه وقتى در یک حوزه معرفتى فعالیت حل معما وجود نداشت علم تجربى نیز در آنجا راهى ندارد. اگر چه هم «پوپر» و هم «کوهن» معتقدند که علم از روى نظریه هاى ناموافق راه خویش را به جلو مى گشاید اما «کوهن» این نکته را قبول ندارد که عدم توفیق نظریه هاى علمى به معنى طرد و ابطال آنها است. بنابراین اگر یک پارادایم موفق باشد و قادر به توضیح تعداد زیادى از پدیده ها در حوزه خودش است و اگر دانشمندان هنوز قادر به حل مسائل و گسترش کاربردهاى تجربى پارادایم باشند، آن گاه اکثر دانشمندان بر این باور خواهند بود نامتعارف هایى (Anomalies) که به نظر غیرقابل حل مى رسد در نهایت حل خواهد شد. آنها پارادایم را تنها بدین دلیل که با برخى از شواهد متعارض است، کنار نمى گذارند. وفادار ماندن به پارادایم کاملاً معقول است. با این امید که طى زمان موارد نامتعارف حل خواهد شد. اما بعضى اوقات دانشمندان با نامتعارف هایى برخورد مى کنند که هر چقدر هم تلاش براى حل آنها انجام مى دهند، حل نمى شوند. با اینکه نامتعارف ها ضرورتاً موجب به چالش خواندن مفروضات پایه اى پارادایم نمى شوند ولى وقتى تعداد نامتعارف هاى جدى، روى هم جمع شد آن گاه دانشمندان، غالباً دانشمندان جوان تر، برخى از مفروضات بنیادى پارادایم را به زیر سئوال خواهند برد و شاید حتى به نظریه هاى جایگزین بیندیشند. این موجب جست وجو براى پارادایم جدید مى شود که روش اندیشیدن جدیدى درباره جهان است. اگر چنین اتفاقى بیفتد و تحقیقات موفق درون پارادایم افت کند آن گاه بیشتر دانشمندان تمام هم خود را بر روى نامتعارف ها مى گذارند. در این حالت است که گفته مى شود پارادایم در «بحران» است. بحران ها از دیدگاه «کوهن» در سه حالت رخ مى دهند: ?- هنگامى که نامتعارف ها مستقیماً مبنایى ترین اصول پارادایم را به چالش بخوانند، ?- وقتى که در روندى از کاربردهاى پارادایم که اهمیت عملى دارد، نامتعارف ها ظهور کنند و ?- اگر پارادایم به دلیل نامتعارف ها براى مدتى طولانى تحت انتقاد قرار بگیرد.
اما اگر بحران رخ دهد و اگر پارادایم جدیدى توسط جامعه علمى اتخاذ شود آن گاه یک «انقلاب» یا «تغییر پارادایم» رخ داده است. از منظر «کوهن» وقتى یک انقلاب رخ مى دهد پارادایم جدید کاملاً جاى پارادایم قبلى را مى گیرد. برخى انقلاب ها مانند انقلاب کپرنیکى، قطعاً شایستگى نام انقلاب را دارند. زیرا آنها تغییرات بنیادى را در علوم مبنایى ایجاد کردند اما برخى دیگر موضعى هستند و شامل کنار نهادن نظریه اى خاص در یک رشته علمى خاص بوده اند. با این وجود «کوهن» استدلال مى کند که ساختار این انقلاب هاى کوچک تر با انقلاب هاى بزرگ تر مشترکات زیادى دارند.
مفهوم انقلاب علمى، آنچنان که «کوهن» ترسیم مى کند، مورد قبول همگان نیست. چون پارادایم یک علم ممکن است به صورت تدریجى تکامل یابد و از مثال هایى که «کوهن» آورده است مانند انقلاب کپرنیکى یا جایگزینى فیزیک نیوتنى با نظریه نسبیت اینشتین، نمى توان نتیجه گرفت که تغییر در هر حوزه علمى ناگهانى است. به علاوه «کوهن» فیزیکدان بود و به علوم پایه محض چون فیزیک و شیمى علاقه داشت، اما نظریه او درباره زیست شناسى و پزشکى به طور دقیق نمى تواند تطبیق یابد. «کوهن» در کتاب «ساختار انقلاب هاى علمى» بسیارى از آموزه هاى بنا نهاده شده فلسفه علم را زیر سئوال برد. کتاب او باب جدیدى را در فلسفه علم باز کرد که کماکان محل نزاع و جدل است و چنان تاثیر عظیمى داشت که حتى به برگشت «کوهن» از عقاید اولیه اش چندان توجه نشد. «کوهن» بعد از انتشار کتابش پیوسته سعى در روشن کردن مفاهیم عمده نظریه اش و تصحیح و پیراستن آنها داشت که البته در این مسیر موضع و دیدگاهش در جهت هاى دیگرى تغییر کرد. مهم ترین تغییر موضع «کوهن» تغییر او از توصیف غالب انقلاب هاى علمى به صورت واژه هایى از استعاره هاى قابل مشاهده (Visual Metafors) به توصیف آنها توسط یک چارچوب زبان شناختى بود. در «ساختار انقلاب هاى علمى»، انقلاب هاى علمى به صورت تاثیرى از مکتب گشتالت تصویر شده بود اما در کارهاى متاخر «کوهن» «معنا» به طور فزاینده اى جلوه غالب است.
منابع:
?- Kuhn. The Structare of Scientific Revolutions. 2nded. 1970.University of
?- Kuhn: Richard rorty. A companion to philosophy of science 2000.
?- Understanding the philosophy of science. 2002. Routledge.
|