از تجربه گرایی فمینیستی تا شناخت شناسی های دارای دیدگاه فمینیستی
این مقاله از کتاب مدرنیسم تا پست مدرن و ترجمه ی بخشی از فصل ششم کتاب مسئله علم در فمینیسم است هاردینگ در این مقاله به بحث در مورد توسعه شناختشناسی فمینیستی و تلاش آن در کشف این نکته می پردازد که ایده آل های مدرن دانش تا چه حد آرمانهای بطور اخص مردانه را مجسم کرده و شکل های ممکن دانشی را که بطور سنتی زنانه توصیف شده است طرد کرده اند
شناخت شناسی های دارای دیدگاه فمینیستی
هاردینگ در ابتدای مقاله شناختشناسی های دارای دیدگاه فمینیستی را اینگونه تعریف میکند: شناختشناسی های دارای دیدگاه فمینیستی علم فمینیستی متمایزی را بر پایه نظریه فعالیت جنسی شده و تجربه اجتماعی قرار میدهند و همگی برای زنان یا فمینیستها از حیث شناخت برتری قائل اند و با این حال همچنین مدعی اند که بر دو پاره سازی سرشت نمای جهان نگری روشنگری / بوژوازی غلبه کرده اند. هاردینگ در این مقاله پنج دلیل متفاوت و با این حال مرتبط را بیان میکند که تو ضیح میدهند چرا تحقیق از چشم اندازی فمینیستی میتواند در ک هایی از طبیعت و زندگی اجتماعی فراهم کند که از چشم انداز فعالیت و تجربه متمایز مردان امکان پذیر نیستند. هر یک از این دلایل از چشم انداز یکی از نظریه پردازان این حوزه بیان شده هرچند که هاردینگ میگوید بیشتر این نظریه پردازان به بیش از یکی از این دلایل قائل بوده اند.
وحدت دست، مغز و قلب در کار دستی
هاردینگ برای توضیح این دلیل از مقالات هیلاری رز کمک میگیرد . رز معتقد است ما میتوانیم خطوط اصلی تمایز دانش فمینیستی را در اندیشه و عمل دانشمندان زنی بیابیم که روش های تحقیقی شان هنوز بیشتر ویژگی کار دستی را دارد تا کار صنعتی شده ای که اکثر تحقیقات علمی در قالب آن انجام میگیرد. در این روش مفاهیم فاعل شناخت ف جهان مورد شناسایی و فرایند های رسیدن به شناخت در وحدت فعالیت دوگانه انگاری دکارتی ذهن در مقابل بدن و هر دو در مقابل عاطفه قرار دارد – که زیر بنای تفکرات عصر روشنگری درباره علم و یا حتی نگرشهای مارکسیستی به علم است بلکه امکان ماتریالیسمی کامل تر و دانشی حقیقی تر را حاصل میکند. رز خاطر نشان میکند که شناختشناسی فمینیستی نمیتواند از آزمایشگاههایی که زنان در آنها مشغول کار هستند آغاز شود چرا که آنا در آزمایشگاه از زن بودن منع میشوند و از آنها خواسته میشود که شناسنده های علمی مذکر باشند. رز میگوید شناختشناسی فمینیستی دانش سوبژکتیو و دانش آبژکتیو را در هم ادغام میکند تا دانش از نو بسازد. سوژه و ابزه تحقق یکی است و رز معتقد است که این عقیده برخاسته از این فعالیت و حدت یافته در خدمت خودشناسی مناسب تر از عقیده برخاسته از فعالیتی تقسیم شده است که برای مقاصد سود و کنترل اجتماعی انجام می گیرد. رز با استناد به تحقیقات اخیر زنان در زیست شناسی روان شناسی و انسانشناسی معتقد است در نمام این عرصه ها اندیشه فمینیستی در ک جدیدی از روابط میان موجود زنده و روابط میان موجودات زنده و محیط زیستشان را تولید کرده است. مفهوم موجود زنده نه در قالب استعاره داروینی و به منزله تبژه ای منفعل که محیطی بی طرف آن را انتخاب میکند بلکه به عنوان شرکت کننده ای فعال و سوژه ای که آینده اش را تعیین میکند ساخته میشود. فمینیستها چنین سرمشقی را بعنوان جایگزین نظریه مسلط داروینی ارائه میکنند.
فعالیت به انقیاد در آمده زنان:لذتبخش،انضمامی و ارتباطی
این دلیل با استناد به نظریات نانسی هارتسوک بیان شده است . هارتسوک معتقد است با آغاز از واقعیت های زیست شده زندگی زنان می توانیم بنیانی برای نظریه دانش که می بایست هم جانشین شناخت شناسی عصر روشنگری و هم جانشین شناختشناسی مارکسیستی شود بیابیم. به نظر هارتسوک در هر حال علم فمینیستی که جایگزین میشود ضد دکارتی خواهد بود.به عقیده او تجربه خاصی که زنان در تولید دارند یعنی در تولید یک موجود انسانی نشانگر وحدتی با طبیعت است که از تجربه پرولتری مبادله با طبیعت فراتر می رود. به عقیده هارتسوک و غالب فمینیستها زنان اینگونه ساخته میشوند نه اینکه متولد شوند زنان خود را به شیوه اس انضمامی و ارتباطی تعریف و تجربه میکنند در حالیکه مردان خود را به گونه ای انتزاعی و اساسا مجزا از دیگران و طبیعت تعریف و تجربه میکنند.جهان ارتباطی زنانه در مقابل جهان انتزاعی مردانه. امکان شناخت کاملتری را فراهم میکند.
بازگشت سرکوب شدگان در نظریه فمینیستی
در بخش سوم هاردینگ به نقل طرح علم جانشین از دردگاه جین فلکس می پردازد و از قول او بیان میکند که وظیفه شناخت شناسی فمینیستی این است که اشکار کند چگونه پدر سالاری هم در مفهوم ما از دانش و هم در پیکره های دانش ، حتی در دانش مدعی رهایی بخشی، نفوذ کرده است.بدون دانشی مناسب از جهان و از تاریخ ما در این جهان (از جمله دانستن این نکته که چگونه بدانیم )نمیتوانیم کردار اجتماعی مناسب تری را تو سعه دهیم . پس شناختشناسی فمینیستی هم جنبه ای از نظریه فمینیستی است و هم تمهید و عنصر مرکزی نظریه ای مناسب تر از طبیعت انسانی و سیاسی. پس فلسفه فمینیستی نشانگر بازگشت سرکوب شدگان و بازگشت نمایش ریشه های خاص اجتماعی هر دانش ظاهرا انتزاعی و جهانشمول است. این کار میتواند بنیانی را برای نظریه اجتماعی مناسب تری که در آن فلسفه و دانش تجربی دوباره وحدت می یابند و به یکدیدگر غنا می بخشند فراهم کند. به نظر فلکس خود برای مردان بیش از زنان در نیاز تدافعی دوران کودکی به سلطه و سرکوب دیگران به منظور حفظ هویت فردی منجمد مانده است. فلسفه غرب روابط میان سوژه و ابژه، ذهن و بدن، درون و بیرون، و عقل و حس را به مسئله تبدیل میکند؛اما این روابط برای کسی که خود مرکزی اش منحصرا علیه زنان تعریف نمیشود نیاز به مسئله شدن ندارد…حفظ تمایز سفت و سخت میان واقعیت و ارزش از نتایج این تقسیمات است که بر اثر آن فیلسوف در مهمترین مسائل زندگی وادار به سکوت میشود. به اعتقاد فلکس نمایش فمینیستی نظریه های بهنجار میان فرایند های جنسیت دهنده دوران کودکی و الگوهای اندیشه بزرگسالان مذکر آشکار کننده محدودیت های بنیادین در توانایی فلسفه مردان برای درک تجربه های زنان و کودکان است و به ویژه آشکار کننده این تجربه فیلسوفان است که تجربه خود را به منزله تجربه الگو وار انسانی در نظر می گیرند. البته در سالهای بعد او نظریات خود را تغییر میدهد و در این انگاره که یک دیدگاه فمینیستی از دیدگاههای مردانه دیگر درست تر باشد مورد تردید قرار میدهد و به نظریه های پست مدرن نزدیک تر میشود و معتقد میشود که باید جنسیت را بعنوان امری رابطه ای فهمید که بوسیله طبیعت تعیین نمیشوند بلکه روابط استیلا هستن و نظریه پردازان فمینیست باید به بازیابی و نگارش تاریخ های زنان و فعالیتهای آنها در قالب توصیف و خود فهمی کل روابط اجتماعی بپردازند.
اگاهی دوپاره محققان زن از خود بیگانه
در این بخش هاردینگ به معرفی جامعه شناسی از دیدگاه زنان بر اساس تفکر دروتی اسمیت جامعه شناس کانادایی علم می پردازد. او در صدد معرفی جامعه شناسی است که زنان مورد مطالعه اش را به ابژه تبدیل نمیکند بلکه حضور سوژه به منزله فاعل و تجربه گر را در روش های تحلیلی اش حفظ میکند . پس سوژه آن شناسنده ای است که فهمش از جهان میتواند با کار جامعه شناس بسط یابد.اسمیت همانند رز توجه خودش را به ساختار محل کار برای دانشمندان زن معطوف میکند تا انگاره غنا یافته شرایط مادی لازم برای یک علم متمایز فمینیستی را در آن قرار دهد. شناخت شناسی اسمیت مانند دیگر نظریه پردازان بر پایه جانشینی برای نظریه مارکسیستی کار استوار است. اسمیت معتقد است کار زنان مردان را از نیاز به مراقبت از بدن های خود و یا مراقبت از مکانهای بومی زیستشان رها میکند و باعث میشود آنها فقط آنچه را با جهان ذهنی انتزاعیشان مطابقت دارد واقعی ببینند. زنانی با تجربیات مذکور زمانیکه وارد جهان علم میشوند آموزش می بینند که تجربیات اجتماعی شان را در قالب شاکله هایی مفهومی که نمیتوانند ویژگیهای این تجربه را بشناسند توضیح و تبیین کنند. از نظر اسمیت آنچه فمینیسم باید نسبت به آن بدگمان باشد نه ابژکتیویته یا نظارت شناختشناسانه بر اندیشه به طور فی نفسه بلکه شکل خاص قلب شده و نا کارآمد ابژکتیویته و شناخت شناسی تثبیت شده در علم عصر روشنگری است. اسمیت هم مانند فلکس بر تعدد روایتهای فمینیستی از واقعیت تاکید میکنند اما تاکید میکند که همه این روایتها باید بعنوان روایتهایی تولید کننده فهم هایی کامل تر و با انحراف و تحریفی کم تر نسبت به علمی که در ائتلاف با فعالیت مردانه طبقه حاکم است در نظر گرفت.
اشخاص جدید و دست پنهان تاریخ
در پایان هاردینگ امکان دستیابی به به نظریات فمینیستی و در نتیجه علم و شناختشناسی فمینیستی را مرهون تغییرات تاریخی میداند. هاردینگ تغییرات تاریخی و اجتماعی ناشی از کنترل جمعیت، پیشگیری از بارداری، اقبال زنان به کارهای دستمزدی و بطور کلی تغییر سبک زندگی را از جمله عوامل مهمی میداند که دستیابی به شناختهای دارای دیدگاه فمینیستی را امکان پذیر میکند. اینکه در دوران معاصر دورنماهای زندگی زنان کاملا متفاوت از دورنمکاهای زندگی مادران و مادربزرگانشان بود و به نظر می امد که زنان از هر طبقه ای میتوانند و می بایست برای زندگی پس از ازدواجشان یا بدون ازدواجشان برنامه ریزی کنند، افزایش خصومت های بین المللی که تطابق آشکار نیازهای روانی مردانه به استیلا و سیاست و سخن وری استیلایی ملی گرایانه شان آ آشکار می کرد و تغییر های اجتماعی مهم دیگری را میتوان بعنوان پیش شرط های ظهور فمینیسم و علم و شناختشناسی جانشین فمینیستی افزود.
* برگرفته از کتاب ازمدرنیسم تا پست مدرنیسم- ترجمه ی نیکو سرخوش و افشین جهان دیده
|