سفارش تبلیغ
صبا ویژن
باتلر(1) (دوشنبه 86/10/10 ساعت 4:31 عصر)
جودیت باتلر، فیلسوف معاصر از معدود فیلسوفانی است که به نقش جنسیت در فرآیند تفکر توجه ویژه داشته است.

 او معتقد است که «هیچ دسترسی خاصی به اجسام مقدم بر مفهوم آنها در تفکر و زبان وجود ندارد.» به عبارت بهتر، به‌‌واسطه زبان و اندیشه نمی‌توان مواجهه‌ای عینی با اشیا و پدیدارهای مادی را متصور شد.

بر همین منوال، جنسیت را نمی‌توان صرفاً‌ به واقعیات مادی فروکاست. بنابراین، آنچه که همواره در این زمینه حائز اهمیت است، طبقه‌بندی اجتماعی و متعاقب آن مفهومی است که از این مقولات صورت می‌گیرد.

مطلب حاضر در مقایسه‌ آرای «جودیت باتلر» با «تئودور آدورنو»، فیلسوف آلمانی، در زمینه فلسفه ماده و ماده‌گرایی، می‌کوشد تا به نقاط افتراق و اشتراک آنها اشاره‌ای گذرا داشته باشد.

در بحث از مواد و اجسام، جودیت باتلر تلاش کرده که اجسام و مواد را با همان روشی که یک مفهوم مرکزی، استوار و خودمحور در سال‌های اخیر تجزیه و تحلیل شده بررسی کند. در عمل، باتلر مدعی است که در یک حوزه نظری، ماورای چارچوب ماده‌گرایی و ایده‌آلیسم عمل می‌‌کند. در حالی که من با بسیاری از مباحث باتلر موافق هستم، با این گفته او که «هیچ تفاوت معناداری بین اجسام و مفهوم کلامی آنها وجود ندارد»، مخالفم.

در ادامه، من موقعیت باتلر را با آنچه تئودور آدورنو در مقاله «ذهنیت و عینیت» و همچنین در کتاب «دیالکتیک منفی» آورده است، مقایسه خواهم کرد. امیدوارم که بتوانم از مطابقت بسیاری از مباحث باتلر با دیدگاه‌ مادی‌گرایی آدورنو دفاع کنم، در حالی که در نتیجه آن هیچ نقد بالقوه‌ای شامل ماده گرایی نخواهد بود.

نکته انحرافی من مشهورترین بحث باتلر است. هیچ جنسیت طبیعی مقدم بر طبقه‌بندی اجتماعی از جنسیت وجود ندارد. باتلر با الهام از لکان، دریدا و مخصوصاً‌ فوکو، از جنسیت به عنوان یک هدیه جسمانی که ساختار جنسیت به طور مصنوعی از آن ناشی می‌شود، حمایت نمی‌‌کند، بلکه آن را به عنوان یک هنجار فرهنگی که بر مادیت اجسام ناظر است، می‌پذیرد. باتلر معتقد است که در بطن این بحث مرکزی، تعابیر متنوع و کلی برای ایده‌آلیسم و ماتریالیسم وجود دارد.

برای مثال او می‌گوید: یک ساختارگرایی مدرن، مجموعه تضادهای متافیزیکی بین ماتریالیسم و ایده‌آلیسم موجود در نسخه جدید را به صورت یک کاربرد بی‌قاعده که به گونه‌ای در مادیت جنسیت بحث می‌‌کند، بازنویسی کرده است.

 قسمت عمده این مقاله تعابیر علمی و ماهیت وجودی این تعریف جدید را مورد آزمون قرار می‌دهند، مخصوصاً‌ وقتی باتلر آن را به طبقه‌بندی جنسیت مربوط می‌کند. من به طور خلاصه، دستاوردهای سیاسی مهمی را که به عقیده باتلر می‌تواند از این حرکت تئوریک پیروی کند، جست‌وجو می‌کنم. همان طور که می‌بینیم، تجزیه و تحلیل من همیشه به مادی‌گرایی آدورنو مربوط می‌شود، حال به مداخله علمی باتلر می‌پردازم.

مداخله در اجسام

باتلر در ابتدا تأکید می‌کند که هیچ دسترسی خاصی به اجسام، مقدم بر مفهوم آنها در تفکر و زبان وجود ندارد. ما فقط می‌توانیم اجسام، اشیاء، حقیقت و بنابراین مواد را از طریق مفاهیم آنها درک کنیم.

باتلر می‌گوید ماده‌گرایی از ابتدا با معانی محدود شده است. با توجه به طبقه‌بندی خاص از جنسیت، باتلر به این نکته که اعضای تناسلی یک کودک در لحظه تولد، دختربودن او را مشخص می‌کند و اینکه این نشانه بر طبیعت زنانگی اثرگذار است، می‌پردازد. 

 ما کودک را از طریق طبقه‌بندی‌هایی می‌بینیم که مرتبط با اعضای تناسلی خارجی اوست و دلالت می‌کنیم که آن صفات‌ نوعی، ‌معنی واقعی یا حالت طبیعی دارند. به عبارت دیگر، باتلر می‌گوید که زنان و مردان با جنسیت معین نمی‌توانند خارج از این طبقه‌بندی‌ها زندگی کنند و در واقعیت مادی، هیچ راهی برای بناگذاشتن جنسیت وجود ندارد.

 آدورنو در این زمینه با باتلر توافق نسبی دارد. در حقیقت هسته اصلی تئوری آدورنو این است که زبان یا تفکر نمی‌توانند نقش برابری برای توصیف یک واقعیت عینی داشته باشند. بنابراین با تفکر در واژگان فنی آدورنو درمی‌یابیم که عینیت ناهمانند است. او می‌نویسد که این ناهمانندی ضروری نیست.

طبق نظریات آدورنو این اصل که دانش جهان از طریق تفکر تأثیر می‌گذارد، مدت‌های مدیدی است که توسط مادی‌گرایان مورد قبول واقع شده است.

علی‌رغم این خوش‌بینی، فکر می‌کنم گفتن اینکه استفاده از این اصول دیگر به اندازه گذشته اساسی نیست، عادلانه به نظر می‌رسد. بنابراین باتلر در پافشاری خود جهت استفاده از اصول طبیعت به عنوان مداخله‌گر، برای طبقه‌بندی جنسیت و تمایلات جنسی یک مبتکر است.





وست(1) (دوشنبه 86/10/10 ساعت 4:22 عصر)

کورنل وست که یک روشنفکر مسیحی سکولار و سیاهپوست است ، زمانی شاگرد رورتی بوده و در دانشگاهی معتبر هاروارد، کورنل، وپریینستون تدریس کرده، به معنی کامل کلمه روشنفکر حوزهء عمومی است. نه تنها با هنرمندان و سیاستمداران مهم سیاهپوست رفت و آمد و مشاورت دارد بلکه چهار سال پیش نقش کوتاهی هم در یک فیلم تجاری هالیوودی (ماتریکس ـ بخش سوم) بازی کرد! کتاب او به نام «نژاد اهمیت دارد» در قطع جیبی همیشه در لیست پرفروش ها بوده و چندصدهزار نسخهء آن به فروش رفته است. کتاب های دیگری در بارهء تاریخچهء پراگماتیسم دارد.





متن دو سخنرانی از رورتی (دوشنبه 86/10/3 ساعت 8:33 عصر)

سخنرانی 1

سخنرانی 2





ریچارد رورتی(3) (دوشنبه 86/10/3 ساعت 8:18 عصر)

رورتی و آیرونیسم لیبرال
تفکر سیاسی اجتماعی رورتی، لیبرالیسم کلاسیک و پراگماتیسم و فلسفة پساتحلیلی را در خود جای داده است. رورتی با بهره‏گیری از نظریات"بنیان ستیزانة" و ”ضدبازنمایانه“ی خود”اتوپیای لیبرالی“اش را طرح می‏کند. او عمیقاً به آرمان‏های لیبرالیسم کلاسیک باور دارد مدافع سکولاریسم و اهداف دموکراتیک و آزادی خواهانه است، اما برآنست که دیگر نمی‏توان امروزه به شیوة اصحاب روشنگری از آن آرمانها دفاع کرد. فلسفة سیاسی او را که به هیچ وجه نمی‏توان از نظریاتش در فلسفه و نظریة ادبی و نظریة فرهنگ جدا کرد می‏توان بهتر از هر کجا در کتاب”امکان، آیرونی و همبستگی“ یافت. در این کتاب رورتی برآنست که کشاکش دیر پا میان حوزة عمومی و حوزه خصوصی در میان است. در یک سو متفکرانی چون نیچه، هایدگر و فوکو و ناباکوف هستند که خود آفرینی و بینش استاتیک را ارج می‏نهند و در آزادی فردی و باز آفرینی شخصی دفاع می‏کنند و در سوی دیگر متفکرینی چون مارکس، دیویی، رالز و هابرماس قرار دارند که هدف آنها نه خود آفرینی شخصی بلکه دستیابی به اجتماع و جامعه‏ای عادلانه‏تر و آزادتر است. رورتی در واقع در این کتاب به دنبال قرار دادن این دو گرایش در کنار هم است. او بدون آنکه کلمه قصد تلفیق آنها را داشته باشد می‏پذیرد که در عرصة نظریة هیچ راهی را نمی‏توان برای تلفیق آن دو یافت. او در واقع معتقد است که اساساً این تلفیق غیرضروری است زیرا می‏توان این دو نگرش را تنها به مثابه ابزارهایی که در کنار هم به کار می‏روند در نظر آورد. رورتی در اینجا تصویر خاص خود از آیرونیسم لیبرال را پیش می‏نهد و می‏نویسد:”آیرونیست‏های لیبرال کسانی هستند که به این آمال فارغ از بنیاد امید دارند که رنج آدمی تخفیف یافته و بساط تحقیر انسان به دست انسان شاید که برچیده شود.“(25:1385) در واقع آیرونیسم رورتی بیانگر این امر است که تنها پایبندی افراد به”خودآفرینی“ از یک سو و”همبستگی انسانی“ از سوی دیگر می‏تواند در دستیابی شهروندان به جامعه¬ای مطلوبتر یاری دهنده باشد. لیبرالیسم رورتی در واقع اصلی‏ترین آزادی را آزادی نائل شدن به امکان دادن به زندگی براساس ارزشهای شخصی و از سوی دیگر آزادی افراد انسانی از قساوت و رنج می‏داند.
سویة دیگر تفکر سیاسی- اجتماعی رورتی توجه خاص او به تاریخ و سیاست کشورش امریکاست، وجهی از اندیشة او که بیش از هر کجا در کتاب”کشور شدن کشور“ نمود می‏یابد، رورتی در آن کتاب چپ اصلاح‏گر امریکایی نیمة اول قرن 20 را که برای دستیابی به عدالت اجتماعی به عمل سیاسی دست می‏زد، می‏ستاید از”چپ فرهنگی“ و”چپ دانشگاهی“ امریکا در امریکای امروز به دلیل از دست دادن آرمانها و خواسته‏های”چپ اصلاح¬گر“ انتقاد می‏کند. برای رورتی امریکا کشوری است که جوامع می‏توانند آنرا به مثابه تجربه‏ای برای کل بشریت در نظر آورند او در آخرین سطرهای مقالة بلند و بسیار مهم خود،”اولویت دموکراسی بر فلسفه“ می‏نویسد:”هم جفرسون و هم دیویی امریکا را یک”تجربه“ توصیف کردند. اگر این تجربه شکست بخورد، اعقاب ما چیز بسیار مهمی خواهند آموخت. اما آنچه خواهند آموخت یک حقیقت فلسفی نیست، همچنانکه یک حقیقت مذهبی هم نیست، آنها فقط اشاراتی را در خواهند یافت که وقتی تجربة بعدی را سامان می‏دهند مواظب و مراقب چه چیزهایی باشند. اگر حتی از عصر انقلاب‏های دموکراتیک چیز دیگری هم برجای نماند، شاید اعقاب ما به خاطر بیاورند که نهادهای اجتماعی را می¬توان به دیدة تجربه‏هایی از همکاری دید و نه تلاش برای تجسم بخشیدن به یک نظم عام و کلی و غیرتاریخی. مشکل می‏توان باور کرد که این خاطره ارزش داشتنش را ندارد.“(رورتی، 1382:‏57-58) برای رورتی امریکا تجسم تلاشی است که در راه ایجاد کشوری آزادتر، عادلانه‏تر، دموکراتیک‏تر و انسانی‏تر از همه نظام دیگری انجام گرفته است. او نیز چون والت ویتمن و جان دیویی امریکا را برای دستیابی به جامعه‏ای آزادتر که امکان خودآفرینی شخصی در آن به رغم تمامی کاستی‏هایش، مهیاست جدی می‏گرفت. رورتی می‏گوید:”به گمانم میهن ما به رغم سیاهکاری‏ها و زشتی‏های دیروز و امروزش و به رغم تداوم اشتیاقش به برگزیدن نادانان و فرومایگان برای مناصب بالا، نمونة خوبی از بهترین نوع جامعه‏ای است که تاکنون ساخته شده است“.(43:1384)

رورتی و علوم اجتماعی
بحث رورتی در باب نظریة فرهنگ و علوم اجتماعی معاصر در قالب بحث عام او در باب ادبیات و فلسفه قابل بررسی است، از آن رو که او علوم اجتماعی را به عنوان ادامه ادبیات در نظر می‏گیرد، بدیهی است که اتخاذ چنین دیدگاهی تمامی تقسیم‏بندی‏های رایج در مورد علم و شبه‏علم، روش علمی و روش غیرعلمی و… را فرو می‏ریزد، رورتی در واقع با بهره‏گیری فراوان از آثار دیویدسون، به تمامی آرزوهای فلسفة کلاسیک علم پایان می‏دهد. برای رورتی که مدتهاست تقابل سوژه/ ابژه را پشت سرگذاشته است دیگر تداوم بحث در باب”عینیت“ در علم و یا تفاوت علوم طبیعی و علوم انسانی بی‏معناست. به بیان دیگر رورتی به واسطة استدلالهایش بر ضد”نظریة بازنمایی“ تمامی پنداشت‏های متافیزیک غربی در باب علم و یا”زبان طبیعت“ را به کنار می‏نهد. او علم را از این مسئولیت که باید آیینه‏ای برای طبیعت و بازنمای”کتاب طبیعت“ باشد، رها می‏کند، در نظر او آنچه می‏توان نام علم بر آن نهاد تنها مجموعه لغاتی است که در شرایط خاصی بهتر عمل کرده است، مجموعه لغاتی که این امکان را فراهم آورده که مشکلات خود را آسان‏تر مرتفع سازیم. هنگامی که رورتی به همراه دیویدسون با این اندیشه که زبان یک”رسانه“ است وداع می‏کند در واقع برآنست که می‏توان از ادعاهای بیهوده فلسفة کلاسیک دست شست و امور دیگری را دست مایة تفکر قرار داد، و در این راه اگر براستی مدعی آنیم که با تفکر کلاسیک خداحافظی کرده‏ایم دیگر نیازی به دفاع از ایده‏های پیشنهادی خود و در واقع”اثبات“ آنها نمی‏بیندم و آنها را تنها در کارایی و توفیق‏شان در بهبود شرایط جاری مورد قضاوت قرار می‏دهیم. از آنجا که در کشمکش”استعارات“ هیچ واژگانی و هیچ زبانی ورای دیگر زبانها وجود ندارد که از جایگاه جهان واقعی منفک از جهان”بازی‏های زبانی به برتری که”استعاره“ بر استعارات دیگر حکم کند، این تنها و تنها بواسط? مقایسه و سنجش این”روایت‏ها“ و”استعارات“ است که امکان‏پذیر است. رورتی در این راه از مردم‏شناسی و تاریخ به مثابه شاخه‏هایی که می‏توانند به ما بیاموزند که هیچ زبان خنثی، هیچ منطق فرا زمانی، هیچ ایدة فراتاریخی و هیچ فرهنگ یگانه‏ای وجود ندارد که بتواند تمامی هستی اجتماعی- فرهنگی بشیریت را بواسط? آن توضیح داد، یاد می‏کند و در نهایت معتقد است که هدف جستجو تنها دستیابی به یک اشتراک نظر بین الاذهانی است. رورتی معتقد است که ما همیشه و در تمامی زمان-ها”در تماس با جهان“ هستیم و نمی‏توانیم فارغ از این نسبت عمل کنیم همین تماس است که باعث می‏شود هنگامی که حتی به”ذات“ یا”بنیان“ یا"سرشت" طبیعت اعتقاد نداریم همچنان خود را تحت شرایطی که امکان دیدگاههای خودسرانه را از ما می‏گیرد، قرار دهیم. دیدگاههایی که”نسبی‏گرایان“ با گسست از هستی انضمامی به آن می‏آویزند. رورتی برخلاف منتقدین‏اش که او را یک”نسبی‏گرای پسامدرن“ می‏دانند خود را یک”ضد دوگانه‏انگار“، یک”ضد بنیان‏گرا“ می‏داند. رورتی برخلاف نسبی‏گرایانی چون گیرتز عمیقاً معتقد است که”امید اجتماعی“ای که با عصر روشنگری پدیدار شد همچنان عظیم‏ترین تلاشی است که در راه سعادت و آزادی انسان صورت گرفته است تلاشی که امکان می‏دهد در مقابل مخالفان دموکراسی بایستیم، امکان می‏دهد خوشبختی بیشتری به نسبت مخالفین‏مان و کسانی که معرفت اروپاییان قرن نوزده را در نیافته‏اند بدست آوریم. رورتی به تمامی ما می¬آموزد که چگونه امیدها و آرزوهایمان در قبال آینده را جایگزین مصایبی کنیم که فلسفة سنتی با تمامی جلال و شکوهش و با تمامی دستاوردهای ارزشمندش در رهایی ما از آنها ناتوان بود.
 
منابع و مآخذ:
-    رورتی، ریچارد، 1382، اولویت دموکراسی بر فلسفه، ترجمة خشایار دیهیمی، تهران: طرح نو.
-    ــــــــــــــ‎‎‎‎ ، 1383، کشور شدن کشور، ترجمه، عبدالحسین آذرنگ، تهران: نشر نی.
-    ــــــــــــــ ، 1384، فلسفه و امید اجتماعی، ترجمة عبدالحسین آذرنگ/ نگار نادری، تهران: نشر نی.
-    ـــــــــــــ ، 1385، پیشامد، بازی و همبستگی، ترجمة پیام یزدانجو، تهران: نشر مرکز.
-    Philosophy and the Mirror of Naturer. Princeton University press, 1979.
-    Richard Rorty Consequences of Pragmatism. University of Minnesota press, 1989.
-    David L Hall, Richard Rorty: Prophet and Poet of the New Pragmatism. New York: State University of New York press, 1994.
-    The Stanford Encyclopedia of Philosophy.





ریچارد رورتی(2) (دوشنبه 86/10/3 ساعت 8:14 عصر)
کارنامة فکری
رورتی نخستین بارقه‏های دیدگاه‏های رادیکال و بنیان براندازانة خود را در اولین کتاب مهم خود یعنی”فلسفه و آیینة طبیعت“ مطرح می‏کند. در این کتاب او در ستیز با نظریة”بازنمایی شناخت“(Representationalism) می‏پردازد. نظریة بازنمایی بر تمامی پروژة معرفت‏شناسی فلسفة غرب از دکارت تا لاک، کانت و پوزیتیویسم منطقی حکفرماست، این نظریه برآنست که ذهن و جهان آگاهی ما آینة هستی مادی و جهان بیرون است. ذهن تصویر روشن و وحدت گونه‏ای از تکثر جهان بیرونی بدست می‏دهد. در معرفت‏شناسی دکارتی تناظر با واقعیت است که سنگ‏بنای شناخت و دستیابی به حقیقت به شمار می‏رود. رورتی با بهره‏گیری از آراء هایدگر، ویتگنشتاین متأخر و دیویدسون دوگانگی سوژه و ابژه در معرفت‏شناسی کلاسیک را نفی می‏کند، او معتقد است که ایده¬آلیسم آلمانی و مشخصاً هگل گامهای بزرگی در فراروی از این نظریه برداشتند اما در نهایت نتوانستند به تمامی از آن گذر کنند. رورتی می‏گوید:”مخالفان ما می‏گویند که نظریة تناظر صدق(حقیقت) آن قدر آشکار و چنان بدیهی است که پرسش دربارة آن فقط انحرافی است. ما می‏گویم که این نظریه اصلاً مفهوم نیست و هیچ اهمیت خاصی ندارد- بیش از آنکه یک نظریه باشد، شعاری است که قرن‏ها به طرزی احمقانه سر داده‏ایم. ما پراگماتیست‏ها براین باور هستیم که بدون هرگونه پیامد زیانباری، سردادن آن را می‏توانیم متوقف کنیم“.(رورتی، 1384:‏20و21) رورتی با این نظر هم از گذاره‏هایی که آگاهی و ذهن را در مرکز فلسفه قرار می‏دهند و هم از گزاره‏های فلسفة تحلیلی که زبان را در جایگاه محوری پژوهش فلسفی می‏نهد می¬گسلد او با اتکا به نظریات کواین و دیویدسون پایبندی خود به نظریة”چرخش زبانی“ را طرح می‏کند، نظریه‏ای که برمبنای آن هیچ شکافی مابین کلمات و جهانی که بواسطة آن کلمات توصیف می‏شود وجود ندارد و حقیقت و زبان به تمامی درهم تنیده‏اند، او با این ایده نظریة”زبان آرمانی“ فلسفه تحلیلی را به کنار می‏نهد. رورتی در فصل اول کتاب درخشان خود”امکان، آیرونی و همبستگی“، تحت عنوان”امکان زبان“ به تفصیل به بیان نظریات دیویدسون می‏پردازد و اساس بحث خود در باب زبان را که مجرایی برای بحث عام او در باب فرهنگ و سیاست معاصر است، ارائه می‏دهد رورتی می‏نویسد:”ما باید بین این ادعا که جهان آن بیرون است و این ادعا که حقیقت آن بیرون است تمایز قائل شدیم. این گفته که جهان آن بیرون است، که جهان آفریده‏ی ما نیست، به معنی این گفته، به معنای متداول، است که اکثر موجوداتی که در زمان و مکان وجود دارند، معلول عللی به شمار می‏روند که اوضاع ذهنی آدمی دخلی به آنها ندارد. این گفته که حقیقت آن بیرون نیست صرفاً به معنی این گفته است که آن جا که جمله‏ای نباشد حقیقتی هم نیست، که جمله‏ها مؤلفه‏های زبانهای انسانی‏اند، و زبانهای انسانی آفریده‏های انسانی‏اند. حقیقت نمی‏تواند آن بیرون باشد- نمی‏تواند مستقل از ذهن آدمی وجود داشته باشد- چون جمله‏ها نمی‏توانند چنین باشند، نمی‏‏توانند آن بیرون باشند. جهان آن بیرون است، اما توصیفات جهان نه، تنها توصیفاتی که از جهان می‏شوند می‏توانند درست یا نادرست باشند. جهان به خودی خود- بی‏یاریِ توصیف‏هایی از فعالیتهای انسانها نمی‏تواند درست یا نادرست باشد.“(رورتی، 1385:‏34-35) از نظر رورتی دست کشیدن از ادعاهای سنتی فلسفة غرب به معنای خاتمة رسالتی است که برای فلسفه در این نظام قائل بوده‏ایم. او برای اینکه چه مبنایی باید جایگزین نظریة”بازنمایی“ شود هیچ پیشنهادی ندارد زیرا از نظر او اساساً چنین مبنایی نمی‏تواند حاصل شود، تنها دلیل برای رها کردن آن نظریه دست یافتن به توافقی ممکن است که همه ما به نحوی مشترک و یکسان آن را مقبول می‏دانیم. رورتی در نگرش خود هیچ جایگاه خاصی برای فلسفه همچون جایگاهی که در دستگاه فلسفة افلاطونی به آن داده می‏شد، قائل نیست، او می‏نویسد:”از دیدگاه پراگماتیست‏ها، مرز قاطعی بیان علوم طبیعی و اجتماعی، میان علوم اجتماعی و سیاست، میان سیاست، فلسفه و ادبیات نیست. همه حوزه‏های فرهنگ اجزای کوشش یگانه برای بهتر ساختن زندگی است. میان نظریه و عمل شکاف عمیقی نیست، زیرا بر اساس دیدگاه پراگماتیستی، آنچه به”نظریه“ موسوم است بازی با کلمه نیست، همواره عمل از پیش موجود است.“(    1384:‏30) در این دیدگاه ادبیات جایگاه ویژه‏ای در نظام فکری رورتی می‏یابد، رورتی در تعریف خود از فرهنگ معاصر آنرا فرهنگی”پسافلسفی“ و”پساروشنفکری“ می‏داند که دیگر نمی‏تواند به میراث معرفت‏شناسانة کانت دل ببندد او ادبیات را هم ردیف، فلسفه و علم می‏داند، به عنوان بخشی از فرهنگ که حتی می‏تواند به منظور شناخت و نظم فرهنگی یا”کاراتر“ را عمل کند و حتی می‏توان گفت بنابر تعریف موسع او از ادبیات، فلسفه و علم خود به نوعی ادبیات تلقی می‏شوند. رورتی بواسطة عدم داشتن محدودیت‏هایی که فلسفة سنتی و سنت افلاطونی حائز آنها هستند به دفاع از ادبیات می‏پردازد. او به ادبیات به مثابه مکانی”… که در آن هیچ کس مالک حقیقت نیست و هر کس حق دارد فهمیده شود…“ می‏نگرد. بنا به تعبیری او برای اعضای فرهنگهای گوناگون این توصیه را دارد که به جای روی آوردن به فلسفه برای فهم یکدیگر”رمان“ بخوانند و در واقع به”خرد رمان“ پایبند باشند.




ریچارد رورتی(1) (دوشنبه 86/10/3 ساعت 8:5 عصر)
«این واقعیت که اندیشه پیامد دارد، به این معنا نیست که ما فیلسوفان، ما متخصصان اندیشه¬ها، در موضعی کلیدی هستیم. ما نیامده¬ایم که اصول یا بنیاد یا تشخیص-های نظری عمیق یا بینشی کلی فراهم بیاوریم. هرگاه از من می¬پرسند(چنان که متأسفانه اغلب سؤال می¬کنند)"رسالت" یا"وظیفه" فلسفه معاصر چه باید باشد، زبانم بند می¬آید… وقتی شما سعی می¬کنید اندیشه¬های به خصوصی را با هم ترکیب یا از هم تفکیک کنید، براساس شناختی که از نتایج تجربه¬های گذشته داریم، می¬توانیم دربار? آنچه روی خواهد داد، نظری بدهیم. ما، با این کار، می¬توانیم به شما کمک کنیم وقت خود را صرف تفکر کنید اما اگر تأکید چیزهایی را بخواهید که از صمیم دل دوست دارید در قلب نظام عالم باشد، یا اینکه احساس مسئولیت اخلاقی شما به جای آنکه"فقط" نتیجه شیو? تربیت شما باشد،"منطقی و عینی" به حساب آید، ما کسی نیستیم که سراغ او باید رفت».
(رورتی، تروتسکی و ارکیده¬های وحشی)

ریچارد رورتی فیلسوف پراگماتیست امریکایی یکی از درخشان¬ترین و خلاق¬ترین فلاسفه معاصر بود. آثار او طیف وسیعی از موضوعات مباحث فلسفی از فلسفه تحلیلی گرفته تا سیاست و ادبیات را در بر گرفته است. او با تأثیرپذیری از پراگمانیسم امریکایی و نمایندگان برجسته¬اش چون جان دیوی و ویلیام جیمز، فلسفه پساتحصلی آنگلوساکسون و فیلسوفانی چون کواین و دونالد دیویدسون و هیلاری پاتنام و تلفیق آن با دیدگاه فلاسفه اروپای قاره¬ای از هگل گرفته تا نیچه، هایدگر، گادامر و دریدا و در نهایت داروین که تأثیر بسزایی درتفکر فلسفی- اجتماعی او دارد، تصویرگر دنیای بدیع در اندیشه معاصر می¬شود. جسارت رورتی در ترکیب این اندیشه¬های متمایز و بدست دادن فلسفه¬ای"ضد بنیان¬گرایانه"، "و ضد متافیزیکی" او را بدل به یکی از برجسته¬ترین فلاسفه معاصر کرده است، فیلسوفی که "امید اجتماعی" و خواست جامعه¬ای و دموکراتیک و انسانی¬تر را در کانون نظام فکری خود می¬نهد.

شرح زندگی
ریچارد رورتی در اکتبر سال 1931 در نیویورک به دنیا آمد. محیط روشنفکری خانواده خیلی زود او را تحت تأثیر فضای اجتماعی- سیاسی روز امریکا قرار داد. پدر و مادر او"تروتسکیست" بودند از حزب کمونیست امریکا جدا شده بودند. خانواده و دوستان خانوادگی همگی بر اندیشه اجتماعی- سیاسی رورتی در سالهای نوجوانی تأثیر نهادند او خود می¬گوید: "... به خودم می¬گفتم اگر به راستی پسر خوبی هستم " تاریخ انقلاب روسیه" تروتسکی را باید بخوانم، کتابی که بارها خواندنش را آغاز کردم، ولی هیچ گاه به پایان نبردم: زیرا دهه 1940 انقلاب روسیه و خیانت استالین به آن، از نظر من به"تجسد" عیسی و خیانت کاتولیک¬ها به آن از دید لوتری¬های نازنین پیش رس 400 سال پیش شبیه بود" ... رورتی دراین فضا پس زمینه¬ی اندیشه¬هایش در فلسف? سیاسی را می¬یابد او می¬گوید: "من با این آگاهی بزرگ شدم که همه مردمان محترم، اگر نه تروتسکیست، دست کم سوسیالیست¬اند." (45:1384). رورتی در سال 1946 به دانشگاه شیکاگو رفت جایی که در آن رودولف کارناپ فیلسوف برجسته علم در آن تدریس می¬کرد. رورتی مدرک فوق¬لیسانس خود را در سال 1952 با رساله¬ای در باب وایتهد از این دانشگاه گرفت و سپس به دانشگاه ییل رفت و در آنجا زیر نظر پل وایس رساله دکترایش تحت عنوان"مفهوم امکان" (The concept of Potentiality) را نگاشت. رورتی از اواخر دهه 50 تا سال 1982 در دانشگاه¬های ییل و پرینستون به تدریس فلسفه پرداخت، علایق او به تدریج از مباحث"صرف فلسفه تحلیلی" به مباحث سیاسی و فرهنگی گسترش یافت؛ اگر چه در تمامی آثار او می¬توان یک خط سیر مشخص را دریافت به شکلی که او از دیدگاه خاص فلسفی خود در ارائه نظریاتش در باب فرهنگ، جامعه و حتی ادبیات معاصر بهره می¬برد. کتابهای اولیه او"چرخش زبانی"(The Linguistic Turn) (1967) و "فلسفه و آئینه طبیعت" (Philosophy and the Mirror of Nature) (1979) بودند، که اولی همچنان در قالب فلسفه تحلیل و فلسفه علم سنتی- به نگارش درآمده اما در دومی اساساً می-توان سرآغاز بسیاری از دیدگاهی¬های اصیل و خاص رورتی را دریافت. کتابهای بعدی او در سالهای دهه 80 و 90 شهرت فراوان رورتی را موجب شد کتابهایی چون”امکان، ایرونی و همبستگی“(Contingency, Irony and Solidarity)(1989) که می‏توان گفت مهم‏ترین و بنیانی‏ترین  کتاب اوست،”عینیت، نسبی‏گرایی و صدق“(ivity, Relativism and Truth)(1991)، ”مقالاتی در باب هایدگر و دیگران“(Essays on Heidegger and Others)(1991) ”حقیقت و پیشرفت“(Truth and Progress)(1998) که در واقع تشکیل دهندة سه جلد”مقالات فلسفی“ او هستند و در نهایت کتاب”کشور شدن کشور“(Country Achieving our)(1998) که اصلی‏ترین کتابهای او هستند.
رورتی در سال 1982 به دانشگاه ویرجینیا رفت و تا زمان بازنشستگی‏اش در این دانشگاه تدریس کرد و پس از بازنشستگی به دانشگاه استنفورد رفت و در آنجا تنها چند ساعت در هفته ادبیات تطبیقی تدریس کرد. ریچارد رورتی در 8 ژوئن سال 2007 میلادی در سال 76 سالگی چشم ازجهان فرو بست.

.



جملاتی از ریچارد رورتی (دوشنبه 86/10/3 ساعت 8:3 عصر)
  • «اسلام با تروریسم به همان اندازه رابطه دارد که مافیا با مسیحیت.»
    • ?? آوریل ???? میلادی/ FAZ - Ralph Obermauer
  • «اگر پایه محکمی در فلسفه تحلیلی پیدا نمی‌کردم هرگز نمی‌توانستم به اهمیتِ کارِ «ویلفرد سلارز» و «دانالد دیویدسن» پی‌ببرم و درنتیجه بازهم همیشه غبطه می‌خوردم.»
    • نگرش تاریخی و فلسفه تحلیلی، (ص. ??)
  • «اگر ما از خواندنِ کتاب‌های کانونی فلسفه دست بکشیم، آگاهی‌مان نسبت به نیروهایی که ما را قادر ساخته به شیوه کنونی بیندیشیم و صحبت کنیم، کم و کمتر خواهد شد. آن وقت نخواهیم توانست وجوهِ احتمالی حیاتِ اجتماعی (کانتینینسی)‌مان را درک کنیم؛ نخواهیم توانست «آیرونیست» (وارون‌اندیش) به‌همان معنی‌ای که من بکار می‌برم باشیم.»
    • Contingency, Irony, and Solidarity، کمبریج/????
  • «اگر ما چیزی هم از اسلام باید بیاموزیم آن‌چیز درس آزادی و عدالت اجتماعی نخواهد بود؛ ما خود در این مقوله کارشناس و خبره هستیم.»
    • ?? آوریل ???? میلادی/ FAZ - Ralph Obermauer
  • «اگر همه آن کلاسیک‌های فلسفه را دست‌جمعی نخوانده بودم هرگز نمی‌توانستم از هگل و هایدگر سر دربیاورم و [در نتیجه] همیشه غبطه می‌خوردم.»
    • نگرش تاریخی و فلسفه تحلیلی، (ص. ??)
  • «ایالات متحده شهرک‌سازی اسراییل را به‌ این دلیل تأیید کرد زیرا یهودیان در محافل سیاسی آمریکا از قدرتی فراوان برخوردارند و اسراییل در واشنگتن اعمال نفوذ می‌کند.»
    • ?? آوریل ???? میلادی/ FAZ - Ralph Obermauer
  • «این مدعای دیویی‌وار، ابنای بشر را به گونه فرزندان زمان و مکان خود ترسیم می‌کند؛ بدون هیچ‌گونه محدودیت یا اهمیت مابعدالطبیعی یا زیست‌شناختی در خصوص شکل‌پذیری آن‌ها.»
    • فلسفه و امید اجتماعی، (ص. ??)
  • «به‌رغم سرخوردگی نسبتا زودرس‌ام از افلاطون‌گرایی، بسیار خشنودم که همه آن سال‌ها را صرف خواندن کتا‌ب‌های فلسفی کردم. زیرا نکته‌ای آموختم که به نظرم هنوز مهم است: بی‌اعتمادی به تکبر فکری که در اصل مرا به خواندن آن کتاب‌ها هدایت کرد. اگر همه آن کتاب‌ها را نخوانده بودم، هیچگاه نمی‌توانستم از جستجوی آنچه دریدا آن‌را «حضوری کامل فراسوی دامنه? بازی» می‌نامد، به قصد بینشی ملخص و خودبسا، قابل فهم و توجیه‌گر خود باشد، دست بردارم.»
    • فلسفه و امید اجتماعی، (ص. ??)
  • «درحالی که بسیاری از روشنفکرانی که گرایش دینی دارند، به آن چیزی می‌آویزند که او را «مابعدالطبیعه‌ای فردی» می‌نامد، کارتر یکی از اعضای کلیسای پروتستان، دین را به عنوان سنت عبادت گروهی تعریف می‌کند.»
    • فلسفه و امید اجتماعی، (ص. ???)
  • «در حرف، دارای جامعه‌ای دموکرات اما در عمل از یک سیستم امنیتی-ملی که حاکم بر جامعه است برخورداریم، این دولت تصمیمات خود را در پشت پرده اتخاذ کرده و از هرگونه بحث و نظرخواهی خودداری می‌نماید. ما امیدواریم و دعا می‌کنیم که این دولت عقلش را از دست نداده باشد ولی هیچ‌گونه تضمینی نمی‌توانیم بدهیم.»
    • ?? آوریل ???? میلادی/ FAZ - Ralph Obermauer
  • «شعار من این است: اگر هوای آزادی را داشته باشی، حقیقت هوای خودش را خواهد داشت. گفته من مبتنی بر حقیقت، گفته‌ای است که جمعی از مردمِ آزاد و آزاده برسرِ حقیقت بودنش توافق کرده‌اند. اگر ما زحمتِ برقراریِ آزادی سیاسی را بکشیم، حقیقت هم خودش به عنوان پاداش نصیب‌مان می‌شود.»
    • Take Care of Freedom and Truth Will Take Care of itself، (ص. ??)
  • «فیلسوف، مناسبترین توصیف برای کسی است که نقشه فرهنگ را از نو ترسیم می‌کند - کسی که در باب اندیشیدن پیرامون رابطه میان حوزه‌های گوناگون گسترده فعالیت بشر، راهی نو و نویدبخش به ما پیشنهاد می‌دهد.»
    • فلسفه و امید اجتماعی، (ص. ???)
  • «کسی که تحمل حتی یک بحث درباره سیاست بین‌المللی را نداشته باشد نمی‌تواند مدعی دموکراسی باشد.»
    • ?? آوریل ???? میلادی/ FAZ - Ralph Obermauer
  • «مشکل ما اینست که دولت آمریکا بلاانقطاع دروغ می‌گوید؛ در دوران جنگ سرد درباره عمل‌کردش سکوت می‌کرد ولی حالا بااین خطر مواجه‌ایم که همین فردا بغداد را بمباران کنند و برای مشروعیت عمل‌کرد خود گزارش سازمان‌های امنیتی را به ما ارایه می‌کنند که ما هم از صحت و سقم آن بی‌خبریم.»
    • ?? آوریل ???? میلادی/ FAZ - Ralph Obermauer
  • «من امیدوار بودم که اروپاییان در سال ???? میلادی در اسلو به روشنی اعلام می‌کردند که مخالف با توسعه بیشتر شهرک‌های اسراییلی هستیم و از آمریکا بخواهند که از حمایت بیشتر اسراییل دست بکشد.»
    • ?? آوریل ???? میلادی/ FAZ - Ralph Obermauer
  • «من با فرضیه? جنگ محق موافق نیستم، به عقیده? من جنگ یا ضروری است یا غیرضروری؛ جنگ علیه هیتلر ضروری بود اما علیه ویتنام لزومی نداشت.»
    • ?? آوریل ???? میلادی/ FAZ - Ralph Obermauer
  • «من نمی‌فهمم چرا رأی‌دهندگان آمریکایی نمی‌توانند بر خودخواهی‌ها و آزمندی‌هاشان فائق شوند. کاش خود من می‌توانستم. کشورِ من از بیشترین قدرت و بیشترین ثروت بهره برده و از این قدرت و ثروت هرگز برای کم‌کردن از درد و ادبارِ انسانی استفاده نکرده است. به نظر من این یک تراژدی بزرگ است»
    • رورتی و دموکراسی آمریکایی، (ص. ???) - به نقل از بی بی سی، عبدی کلانتری
  • «مواد این آیین‌نامه، آثار متافیزیک‌باوران بزرگ، کوشش هایی مرسوم برای تغییرناپذیر انگاشتن و یک‌پارچه دیدن همه‌چیزند. متافیزیک‌باوران می‌کوشند معضل تعدد نمودها را حل کنند به‌امید آن‌که، با نگریستن از فراز بلندی‌ها، وحدتی ناگهانی پدیدار شود؛ وحدتی که نشانه یافتن چیز واقعی‌ای است که ورای نمودها می‌ایستد و آنها را پدید می‌آورد.»
    • Contingency, Irony, and Solidarity، کمبریج/????
  • «هرگاه فاجعه‌ای مانند یازدهم سپتامبر یا وجود سلاح بیولوژیکی در عراق یا کشتار مردم در رواندا اتفاق می‌افتد باید وزرای امورخارجه? اروپا اجتماع کنند و یک موضع اروپایی اتخاذ و اختلاف نظر خود را با آمریکا اعلام نمایند. اروپا از قدرت و اعتبار خود بهره نمی‌گیرد و این عادت ناپسند، که سیاست‌مداران و روشنفکران اروپایی منتظرند که آمریکایی‌ها بازهم دست به کار احمقانه‌ای بزنند و سپس اعلام کنند که ما بهتر انجام می‌دهیم، از همین‌جا ناشی می‌شود و این خود کمال بی‌مسؤلیتی است.»
    • ?? آوریل ???? میلادی/ FAZ - Ralph Obermauer




  • گفت و گویی با ریچارد رورتی (دوشنبه 86/10/3 ساعت 8:0 عصر)

    پرسش : معنای زندگی چیست؟ زندگی بر سر چیست و چه ارزشی دارد؟

    ریچارد رورتی : طرق گوناگونی برای معنا بخشیدن به زندگی انسان وجود دارد. ما نیازی به یک تئوری جامع برای معنای زندگی نداریم، مردم باید آزاد باشند تا به هر شکل میخواهند به زندگی خود معنا بدهند.

    پرسش : خوشبختی و بدبختی را چگونه تعریف میکنید؟ نهایت سعادت و نهایت تیره بختی انسان چیست؟

    ریچارد رورتی : نهایت شادی اطمینان از دوست داشتن و دوست داشته شدن است. نهایت تیره بختی، شکنجه شدن است.

    پرسش : جبر یا اختیار؟ آیا انسانها، چه فردی و چه جمعی، سازنده تاریخ خویشند یا اسیر سرنوشتی مقدر و محتوم اند؟

    ریچارد رورتی: مسلما ما سرنوشت خود رقم میزنیم، حداقل هر گاه همنوعانمان اجازه این کار را بدهند. ایده یک سرنوشت مقدر، برای شانه خالی کردن است.

    پرسش : به آینده بشریت خوشبینید یا بدبین؟ به چه سو میرویم؟

    ریچارد رورتی : من بدبینم. فکر میکنم دیر یا زود یک ژنرال قزاق سلاحی اتمی به یک دیکتاتور احمق خواهد فروخت و دنیا خود را منفجر خواهد کرد.

    پرسش : از میان همه آرمانها و ایده آلهای انسانی، کدامیک فلسفه زندگی شما را بیان میکند؟

    ریچارد رورتی : امید عدالت اجتماعی.

    پرسش : مرگ را چگونه می نگرید؟

    ریچارد رورتی : ترجیحا میکوشم از مرگ اجتناب کنم. اما نمیدانم چگونه میتوانم.

    پرسش : خدا چیست؟

    ریچارد رورتی : افسانه ای برای جبران از دست دادن والدین!

    پرسش : عدالت چیست؟

    ریچارد رورتی : جامعه ای عادلانه است که از هیچ کوششی برای تعالی و خود آفرینی فرد خودداری نکند.

    پرسش : آیا به پدیده ای به نام ذات یا سرنوشت بشریت اعتقاد دارید؟ ارزیابی تان از این "سرشت" چیست؟

    ریچارد رورتی : خیر، بشریت سرشتی در خود ندارد. در جوامع آزاد انسانهای نو همواره در حال بوجود آمدن هستند.

    پرسش : بزرگترین درسی که زندگی به شما آموخته است، پر ارزش ترین حقیقتی که به آن پی برده اید، کدام است؟

    ریچارد رورتی : از عشق و محبت بیش از هر چیز دیگر خیر می بینید. 





    مختصری درباره ی رورتی (دوشنبه 86/10/3 ساعت 7:42 عصر)

    ریچارد رورتی متولد ? اکتبر ???? بود. در نیویورک به دنیا آمد و همانجا درگذشت. در خانواده‌ای با سنت فعالیت سیاسی چپ رشد کرد. از جوانی اهل بحث بود، مشاجره می‌کرد، با طنز و کنایه حرف می‌زد، در عین حال بسیار صبور و دموکرات بود و گوشی برای شنیدن داشت. منش او ترکیب شگفت‌انگیزی از یک استاد فاضل فلسفه و آدمی بود اهل تساهل، که این حکمت را سرلوحه‌ی ذهن خود قرار داده بود که همبستگی و همیاری مهمتر از اصول خشک هستند. او همه چیز را برای زندگی می‌خواست و با بنیادگرایی "زندگی برای اصول" به شدت مخالف بود.

    او همواره می‌گفت که این منش فکری را از جان دیویی، از نمایندگان برجسته‌ی پراگماتیسم، آموخته است. در پراگماتیسم، که به فارسی عمل‌باوری خوانده شده است، نتیجه‌ی عملی هر اندیشه معیار اصلی قضاوت درباره‌ی آن است. رورتی نیز چون استادان فکری‌اش ویلیام جیمز و جان دیویی بر نتیجه و پیامد تأکید می‌کرد و همواره منتقد اصول‌گرایی و سیستم‌سازی در فلسفه بود. او از همین زاویه به دوستان آلمانی خود آپل و هابرماس انتقاد می‌کرد و تلاش آنها را برای دادن مبنا به اخلاق بیهوده می‌دانست. او دچار این اضطراب فلسفی نمی‌شد که مگر می‌توان اخلاقی عمل کرد، بی آنکه دانست اصول مطلق اخلاق چه هستند. او گاه اعلام می‌کرد که رمان را بر کتاب فلسفی ترجیح می‌دهد، چون در آن از اتفاق‌ها سخن می‌رود، اصولی وجود ندارد و مثل زندگی واقعی همه چیز به هم ریخته است.

    رورتی معتقد بود که برای دموکرات بودن، نیازی نداریم که نخست به یک فلسفه‌ی سیاسی بگرویم و دریابیم که بنیادهای دموکراسی چه هستند. او همین موضوع را به ایرانیان نیز تذکر داد، در سفری که سه سال پیش به تهران داشت و در آنجا سخنی راند با عنوان "تجربه تاریخ دموکراسی مهمتر او بنیان‌های نظری و فلسفی آن است" . در بند پایانی این سخنرانی چنین آمده بود: «نتیجه اخلاقی موعظات بنیان‌ستیزانه من برای شما این است که برای کشورهایی که روند سکولارشدنی را که از مهمترین تأثیرات روشنگری اروپایی بوده از سر نگذرانده‌اند، یا کشورهایی که تا به حال تنها شاهد ظهور حکومت‌های قانون‌مدار بوده‌اند، تاریخ فلسفه غرب حوزه مطالعاتی چندان نافعی نست. مطالعه تاریخ موفقیت‌ها و شکست‌های تجارب اجتماعی گوناگون در کشورهای دموکراتیک گوناگون کار بسیار نافع‌تری است. اگر حق با ما بنیان‌ستیزان باشد، به جای تلاش برای بنا نهادن جامعه بر اساس یک بنیان فلسفی، باید برای آموختن از پیشینه‌های تاریخ تلاش کرد.»





    تصویری از ریچارد رورتی (دوشنبه 86/10/3 ساعت 7:41 عصر)

     ریچارد رورتی





    <      1   2   3   4      >
    لیست کل یادداشت های این وبلاگ ?
     
  • بازدیدهای این وبلاگ ?
  • امروز: 12 بازدید
    بازدید دیروز: 2
    کل بازدیدها: 25184 بازدید
  • درباره من
  • مطالب بایگانی شده
  • اشتراک در خبرنامه
  •