از تجربه گرایی فمینیستی تا شناخت شناسی های دارای دیدگاه فمینیستی
این مقاله از کتاب مدرنیسم تا پست مدرن و ترجمه ی بخشی از فصل ششم کتاب مسئله علم در فمینیسم است هاردینگ در این مقاله به بحث در مورد توسعه شناختشناسی فمینیستی و تلاش آن در کشف این نکته می پردازد که ایده آل های مدرن دانش تا چه حد آرمانهای بطور اخص مردانه را مجسم کرده و شکل های ممکن دانشی را که بطور سنتی زنانه توصیف شده است طرد کرده اند
شناخت شناسی های دارای دیدگاه فمینیستی
هاردینگ در ابتدای مقاله شناختشناسی های دارای دیدگاه فمینیستی را اینگونه تعریف میکند: شناختشناسی های دارای دیدگاه فمینیستی علم فمینیستی متمایزی را بر پایه نظریه فعالیت جنسی شده و تجربه اجتماعی قرار میدهند و همگی برای زنان یا فمینیستها از حیث شناخت برتری قائل اند و با این حال همچنین مدعی اند که بر دو پاره سازی سرشت نمای جهان نگری روشنگری / بوژوازی غلبه کرده اند. هاردینگ در این مقاله پنج دلیل متفاوت و با این حال مرتبط را بیان میکند که تو ضیح میدهند چرا تحقیق از چشم اندازی فمینیستی میتواند در ک هایی از طبیعت و زندگی اجتماعی فراهم کند که از چشم انداز فعالیت و تجربه متمایز مردان امکان پذیر نیستند. هر یک از این دلایل از چشم انداز یکی از نظریه پردازان این حوزه بیان شده هرچند که هاردینگ میگوید بیشتر این نظریه پردازان به بیش از یکی از این دلایل قائل بوده اند.
وحدت دست، مغز و قلب در کار دستی
هاردینگ برای توضیح این دلیل از مقالات هیلاری رز کمک میگیرد . رز معتقد است ما میتوانیم خطوط اصلی تمایز دانش فمینیستی را در اندیشه و عمل دانشمندان زنی بیابیم که روش های تحقیقی شان هنوز بیشتر ویژگی کار دستی را دارد تا کار صنعتی شده ای که اکثر تحقیقات علمی در قالب آن انجام میگیرد. در این روش مفاهیم فاعل شناخت ف جهان مورد شناسایی و فرایند های رسیدن به شناخت در وحدت فعالیت دوگانه انگاری دکارتی ذهن در مقابل بدن و هر دو در مقابل عاطفه قرار دارد – که زیر بنای تفکرات عصر روشنگری درباره علم و یا حتی نگرشهای مارکسیستی به علم است بلکه امکان ماتریالیسمی کامل تر و دانشی حقیقی تر را حاصل میکند. رز خاطر نشان میکند که شناختشناسی فمینیستی نمیتواند از آزمایشگاههایی که زنان در آنها مشغول کار هستند آغاز شود چرا که آنا در آزمایشگاه از زن بودن منع میشوند و از آنها خواسته میشود که شناسنده های علمی مذکر باشند. رز میگوید شناختشناسی فمینیستی دانش سوبژکتیو و دانش آبژکتیو را در هم ادغام میکند تا دانش از نو بسازد. سوژه و ابزه تحقق یکی است و رز معتقد است که این عقیده برخاسته از این فعالیت و حدت یافته در خدمت خودشناسی مناسب تر از عقیده برخاسته از فعالیتی تقسیم شده است که برای مقاصد سود و کنترل اجتماعی انجام می گیرد. رز با استناد به تحقیقات اخیر زنان در زیست شناسی روان شناسی و انسانشناسی معتقد است در نمام این عرصه ها اندیشه فمینیستی در ک جدیدی از روابط میان موجود زنده و روابط میان موجودات زنده و محیط زیستشان را تولید کرده است. مفهوم موجود زنده نه در قالب استعاره داروینی و به منزله تبژه ای منفعل که محیطی بی طرف آن را انتخاب میکند بلکه به عنوان شرکت کننده ای فعال و سوژه ای که آینده اش را تعیین میکند ساخته میشود. فمینیستها چنین سرمشقی را بعنوان جایگزین نظریه مسلط داروینی ارائه میکنند.
فعالیت به انقیاد در آمده زنان:لذتبخش،انضمامی و ارتباطی
این دلیل با استناد به نظریات نانسی هارتسوک بیان شده است . هارتسوک معتقد است با آغاز از واقعیت های زیست شده زندگی زنان می توانیم بنیانی برای نظریه دانش که می بایست هم جانشین شناخت شناسی عصر روشنگری و هم جانشین شناختشناسی مارکسیستی شود بیابیم. به نظر هارتسوک در هر حال علم فمینیستی که جایگزین میشود ضد دکارتی خواهد بود.به عقیده او تجربه خاصی که زنان در تولید دارند یعنی در تولید یک موجود انسانی نشانگر وحدتی با طبیعت است که از تجربه پرولتری مبادله با طبیعت فراتر می رود. به عقیده هارتسوک و غالب فمینیستها زنان اینگونه ساخته میشوند نه اینکه متولد شوند زنان خود را به شیوه اس انضمامی و ارتباطی تعریف و تجربه میکنند در حالیکه مردان خود را به گونه ای انتزاعی و اساسا مجزا از دیگران و طبیعت تعریف و تجربه میکنند.جهان ارتباطی زنانه در مقابل جهان انتزاعی مردانه. امکان شناخت کاملتری را فراهم میکند.
بازگشت سرکوب شدگان در نظریه فمینیستی
در بخش سوم هاردینگ به نقل طرح علم جانشین از دردگاه جین فلکس می پردازد و از قول او بیان میکند که وظیفه شناخت شناسی فمینیستی این است که اشکار کند چگونه پدر سالاری هم در مفهوم ما از دانش و هم در پیکره های دانش ، حتی در دانش مدعی رهایی بخشی، نفوذ کرده است.بدون دانشی مناسب از جهان و از تاریخ ما در این جهان (از جمله دانستن این نکته که چگونه بدانیم )نمیتوانیم کردار اجتماعی مناسب تری را تو سعه دهیم . پس شناختشناسی فمینیستی هم جنبه ای از نظریه فمینیستی است و هم تمهید و عنصر مرکزی نظریه ای مناسب تر از طبیعت انسانی و سیاسی. پس فلسفه فمینیستی نشانگر بازگشت سرکوب شدگان و بازگشت نمایش ریشه های خاص اجتماعی هر دانش ظاهرا انتزاعی و جهانشمول است. این کار میتواند بنیانی را برای نظریه اجتماعی مناسب تری که در آن فلسفه و دانش تجربی دوباره وحدت می یابند و به یکدیدگر غنا می بخشند فراهم کند. به نظر فلکس خود برای مردان بیش از زنان در نیاز تدافعی دوران کودکی به سلطه و سرکوب دیگران به منظور حفظ هویت فردی منجمد مانده است. فلسفه غرب روابط میان سوژه و ابژه، ذهن و بدن، درون و بیرون، و عقل و حس را به مسئله تبدیل میکند؛اما این روابط برای کسی که خود مرکزی اش منحصرا علیه زنان تعریف نمیشود نیاز به مسئله شدن ندارد…حفظ تمایز سفت و سخت میان واقعیت و ارزش از نتایج این تقسیمات است که بر اثر آن فیلسوف در مهمترین مسائل زندگی وادار به سکوت میشود. به اعتقاد فلکس نمایش فمینیستی نظریه های بهنجار میان فرایند های جنسیت دهنده دوران کودکی و الگوهای اندیشه بزرگسالان مذکر آشکار کننده محدودیت های بنیادین در توانایی فلسفه مردان برای درک تجربه های زنان و کودکان است و به ویژه آشکار کننده این تجربه فیلسوفان است که تجربه خود را به منزله تجربه الگو وار انسانی در نظر می گیرند. البته در سالهای بعد او نظریات خود را تغییر میدهد و در این انگاره که یک دیدگاه فمینیستی از دیدگاههای مردانه دیگر درست تر باشد مورد تردید قرار میدهد و به نظریه های پست مدرن نزدیک تر میشود و معتقد میشود که باید جنسیت را بعنوان امری رابطه ای فهمید که بوسیله طبیعت تعیین نمیشوند بلکه روابط استیلا هستن و نظریه پردازان فمینیست باید به بازیابی و نگارش تاریخ های زنان و فعالیتهای آنها در قالب توصیف و خود فهمی کل روابط اجتماعی بپردازند.
اگاهی دوپاره محققان زن از خود بیگانه
در این بخش هاردینگ به معرفی جامعه شناسی از دیدگاه زنان بر اساس تفکر دروتی اسمیت جامعه شناس کانادایی علم می پردازد. او در صدد معرفی جامعه شناسی است که زنان مورد مطالعه اش را به ابژه تبدیل نمیکند بلکه حضور سوژه به منزله فاعل و تجربه گر را در روش های تحلیلی اش حفظ میکند . پس سوژه آن شناسنده ای است که فهمش از جهان میتواند با کار جامعه شناس بسط یابد.اسمیت همانند رز توجه خودش را به ساختار محل کار برای دانشمندان زن معطوف میکند تا انگاره غنا یافته شرایط مادی لازم برای یک علم متمایز فمینیستی را در آن قرار دهد. شناخت شناسی اسمیت مانند دیگر نظریه پردازان بر پایه جانشینی برای نظریه مارکسیستی کار استوار است. اسمیت معتقد است کار زنان مردان را از نیاز به مراقبت از بدن های خود و یا مراقبت از مکانهای بومی زیستشان رها میکند و باعث میشود آنها فقط آنچه را با جهان ذهنی انتزاعیشان مطابقت دارد واقعی ببینند. زنانی با تجربیات مذکور زمانیکه وارد جهان علم میشوند آموزش می بینند که تجربیات اجتماعی شان را در قالب شاکله هایی مفهومی که نمیتوانند ویژگیهای این تجربه را بشناسند توضیح و تبیین کنند. از نظر اسمیت آنچه فمینیسم باید نسبت به آن بدگمان باشد نه ابژکتیویته یا نظارت شناختشناسانه بر اندیشه به طور فی نفسه بلکه شکل خاص قلب شده و نا کارآمد ابژکتیویته و شناخت شناسی تثبیت شده در علم عصر روشنگری است. اسمیت هم مانند فلکس بر تعدد روایتهای فمینیستی از واقعیت تاکید میکنند اما تاکید میکند که همه این روایتها باید بعنوان روایتهایی تولید کننده فهم هایی کامل تر و با انحراف و تحریفی کم تر نسبت به علمی که در ائتلاف با فعالیت مردانه طبقه حاکم است در نظر گرفت.
اشخاص جدید و دست پنهان تاریخ
در پایان هاردینگ امکان دستیابی به به نظریات فمینیستی و در نتیجه علم و شناختشناسی فمینیستی را مرهون تغییرات تاریخی میداند. هاردینگ تغییرات تاریخی و اجتماعی ناشی از کنترل جمعیت، پیشگیری از بارداری، اقبال زنان به کارهای دستمزدی و بطور کلی تغییر سبک زندگی را از جمله عوامل مهمی میداند که دستیابی به شناختهای دارای دیدگاه فمینیستی را امکان پذیر میکند. اینکه در دوران معاصر دورنماهای زندگی زنان کاملا متفاوت از دورنمکاهای زندگی مادران و مادربزرگانشان بود و به نظر می امد که زنان از هر طبقه ای میتوانند و می بایست برای زندگی پس از ازدواجشان یا بدون ازدواجشان برنامه ریزی کنند، افزایش خصومت های بین المللی که تطابق آشکار نیازهای روانی مردانه به استیلا و سیاست و سخن وری استیلایی ملی گرایانه شان آ آشکار می کرد و تغییر های اجتماعی مهم دیگری را میتوان بعنوان پیش شرط های ظهور فمینیسم و علم و شناختشناسی جانشین فمینیستی افزود.
* برگرفته از کتاب ازمدرنیسم تا پست مدرنیسم- ترجمه ی نیکو سرخوش و افشین جهان دیده
|
|
|
در سال ???? کتابى منتشر شد که آشفتگى و غوغایى را در فلسفه علم به وجود آورد. این کتاب که «ساختار انقلاب هاى علمى» نام دارد تا مدتى همگان را در حیرت فرو برد و رویکردى اساساً متفاوت درباره روش شناسى و معرفت علمى ارائه داد که فلسفه علم هنجارى و توصیه اى پیش از خود را به شدت به چالش مى خواند. نویسنده کتاب، «توماس کوهن»، فیزیکدانى بود که به تاریخ علم خصوصاً انقلاب کپرنیکى علاقه داشت. او در این کتاب تصریح مى کند که قبل از هر چیز باید توصیف فیلسوفان از ماهیت علم دگرگون شود و انقلاب جدیدى صورت گیرد.
تا قبل از این تاریخ، دیدگاه رایج درباره ماهیت علم این بود که تمایز قاطعى بین مشاهده و نظریه، علم و غیرعلم، زمینه اکتشاف یک نظریه و زمینه توجیه آن و بین امور واقع و ارزش ها وجود دارد. «کوهن» استدلال کرد که تاریخ انقلاب کپرنیکى و دیگر انقلاب هاى علمى با روایت هاى معمول استقراگرایان و ابطال گرایان از روش علمى جور در نمى آید. فلسفه علم او رشته هاى مختلف از رشته هاى ادبى گرفته تا علم مدیریت را تحت تاثیر قرار داد و حتى یک تنه باعث رواج گسترده واژه «پارادایم» شد. «کوهن» معتقد بود بسیارى از روایت هاى دانشمندان از تاریخ رشته خود شکل ساده شده و تحریف شده اى از شکل گیرى و تغییر واقعى نظریه ها است. علت امر نیز غالباً این است که آنچه از تکامل یک رشته ذکر مى شود، معمولاً سعى در موجه نشان دادن نظریه هاى جدید و توضیح چگونگى به وجود آمدن نظریه هاى جدید از نظریه هاى قدیمى دارند و هدف آنها وفادارى به پیچیدگى هاى تاریخ و آنچه واقعاً در تاریخ روى داده نیست. او ارتباط میان کتب مرجع تاریخ علم و آنچه واقعاً اتفاق افتاده است را با ارتباط میان دفترچه هاى راهنماى توریستى و آن چیزى که یک کشور و فرهنگ آن واقعاً دارند، مقایسه مى کند. دفترچه هاى راهنماى توریست ها معمولاً مکان هایى را مشخص مى کنند که صنعت توریسم خواهان درشت نشان دادن آنها است (مکان هایى مانند موزه ها و مکان هاى فرهنگى مجلل). در این دفترچه ها اما از ساختمان هاى متروک یا اصلاً صحبتى نیست یا اگر هم هست کم اهمیت جلوه داده مى شوند. داستان انقلاب کپرنیکى و دیگر انقلاب هاى علمى غالباً به شکلى بازگو مى شوند که عقل و تجربه بر خرافه و افسانه فائق آمده است. کوهن مى گوید: «اگر این باورهاى تاریخ مصرف گذشته افسانه نامیده مى شوند باید بگوییم افسانه ها نیز مى توانند به همان طریقى که معرفت علمى به وجود مى آید ایجاد شوند و همان گونه استدلال هایى که ما را به معرفت علمى مى رسانند، افسانه ها را نیز به وجود مى آورند.» (کوهن ????)
او استدلال مى کند باورهاى متروک غیرعلمى نیستند و نتیجه مى گیرد که تاریخ علم شامل انباشت تدریجى معرفت علمى نیست بلکه غالباً شامل کنار گذاشتن یک باره نظریه هاى گذشته است. دیدگاه رایج علم بر این باور بود که علم انباشتى است. به عبارت دیگر دانشمندان علم را بر پایه دستاوردهاى اخلاف خود بنا نهاده اند و پیشرفت علم، رشد متداومى از معرفت ما درباره جهان است.
«کوهن» با این دیدگاه رایج در باب علم موافق نیست. اما ادعاهاى او درباره معرفت علمى بنیادى تر است و تنها به این مورد خلاصه نمى شود. تز «دوهم _ کواین» نشان مى دهد که آزمون نظریه به رغم آنکه غالباً گفته مى شود، سرراست و بى شیله پیله نیست؛ چون وقتى آزمایش با یک نظریه علمى تعارض پیدا مى کند، منطق به تنهایى نمى تواند بگوید که کدام یک از مولفه هاى نظام نظرى اشتباه است. اگر چه مشاهده و تجربه قطعاً در تعیین حدود باورهاى علمى دخالت دارند اما دقیقاً باورهاى علمى را تعیین نمى کند. بنابراین کوهن مى گوید: «به طور واضحى یک مولفه دلبخواهى که آمیزه اى از رخداد تاریخى و شخصى است، همیشه عامل سازنده باورهاى پذیرفته شده توسط یک جامعه علمى معین در زمان معین است.» براساس نظر او، بررسى نظریه هاى وابسته به شرایط تاریخى محدود و تحلیل رابطه میان نظریه و مشاهده، نشان مى دهد نظریه ها، شواهد و داده ها را تحت تاثیر قرار مى دهند تا آن حد که هیچ روشى از جمع آورى مشاهدات نمى تواند خنثى از نظریه باشد. در واقع او معتقد است منطق واحدى از آزمون نظریه وجود ندارد که بتواند براى تعیین توجیه بهتر یک نظریه به واسطه شواهد استفاده شود و در عوض بر این باور است که ارزش هاى مورد قبول دانشمندان دو چیز را تعیین مى کند: -1 اینکه چگونه تک تک دانشمندان نظریه هاى جدید را تولید مى کنند و -2 اینکه جامعه علمى کدام یک از نظریه هاى توجیه شده را در نظر مى گیرد.
اما اساسى ترین مفهوم فلسفه علم کوهن مفهوم «پارادایم» علمى است. او در چاپ اول کتاب خود تعریفى از پارادایم به دست نمى دهد و همین محملى براى انتقادات بسیار علیه او شد. «مارگارت ماسترمن» یادآورى مى کند که «کوهن» این واژه را دست کم به بیست و دو معنى مختلف استفاده کرده است. «کوهن» اما براى پاسخ به منتقدان در نسخه چاپ دوم کتاب «ساختار انقلاب هاى علمى»، ماهیت پارادایم را به تفصیل بیشترى مورد بحث قرار مى دهد و مى گوید: «پارادایم از یک طرف منظومه کاملى از عقاید و تکنیک ها و مانند آنها است و از طرف دیگر پارادایم به عنصر خاصى از آن منظومه دلالت مى کند (یعنى راه حل هاى عینى جدول ها) که در این معنا پارادایم الگو یا نمونه شاخصى است که مى توان آن را براى حل باقى مسائل علم متعارف (خانه هاى خالى جدول) مبنا قرار داد.»
به طور کلى دو کاربرد از مفهوم پارادایم را مى توان چنین مشخص کرد: ?- پارادایم به معناى «ماتریس زمینه اى» یعنى مجموعه اى از پیش فرض هاى یک رشته ?- پارادایم به معناى الگو یا نمونه شاخص.
او استدلال مى کند قبل از آنکه تحقیق علمى در برخى حوزه هاى علمى آغاز شود، جامعه علمى اصولاً پاسخ هایى به سئوالات بنیادى درباره آن حوزه دارد. مثلاً چه انواعى از اشیا در جهان وجود دارد؟ چگونه آنها با یکدیگر و با حواس ما در تعامل هستند؟ چه تکنیک هایى براى پاسخ دادن به اینگونه سئوالات مناسب است؟ آنچه به عنوان شواهد براى یک نظریه در نظر گرفته مى شود، چیست؟ چه چیزهایى به عنوان راه حلى براى یک مسئله منظور مى شود؟ «ماتریس زمینه اى» یا همان مجموعه پیش فرض هاى یک رشته، پاسخ هایى براى سئوالات این چنینى است که دانشمندان در حین تحصیل آنها را فرا مى گیرند. «ماتریس زمینه اى» چارچوبى را فراهم مى کند که دانشمندان در آن محدوده عمل مى کنند. همچنین برخى جنبه هاى «ماتریس زمینه اى» شامل مهارت ها و روش هاى عملى است که ضرورتاً قابل بیان در واژه ها نیست. این همان چیزى است که تا اندازه اى «پارادایم» را از یک نظریه متفاوت مى سازد چون «ماتریس زمینه اى» مهارت هایى را شامل مى شود که دانشمندان را براى ساختن وسایل عملى فناورى قادر مى سازد مانند اینکه چگونه تلسکوپ را تنظیم کنیم و یا شامل مهارت هاى آزمایشى است مانند اینکه چگونه یک نمک را از یک واکنش شیمیایى کریستاله کنیم که بایستى از طریق تجربه عملى فرا گرفته شود. (این قبیل مهارت ها برخى اوقات معرفت ضمنى نامیده مى شود). اما پارادایم به معناى «الگو» آن بخش هاى موفقى از علم هستند که تمام دانشمندان مبتدى آن را فرا مى گیرند و براى آنها مدلى را فراهم مى کند تا موجب پیشرفت علم در حوزه کارى شان شود. در واقع آموزش از طریق «الگوها» نقش مهمى در آموزش دانشمندان بازى مى کند. کتاب هاى درسى پر از مسائل شاخص و راه حل هاى آنها هستند و دانشجویان تمرین هایى را انجام مى دهند که موجب مى شود آنها تکنیک هاى استفاده شده در «الگوها» را براى وضعیت هاى جدید استفاده کنند. مثال هایى از پارادایم عبارتند از: «مکانیک کلاسیک نیوتنى»، «نجوم بطلمیوسى»، «شیمى دالتونى» (نظریه اى در شیمى که براساس آن عناصر به واسطه وزن هاى اتمى متفاوتشان از یکدیگر متمایز مى شوند)، «نظریه ذره اى نور» (که براساس آن نور مجموعه اى از ذره هاى کوچک با حرکت سریع است)، «نظریه موجى نور» (که بیان مى کند نور ترکیبى از امواج در نوسان در محیط است)، «نظریه نسبیت اینشتین» و «مکانیک کوانتوم». کوهن در «ساختار انقلاب هاى علمى» استدلال مى کند که علوم مختلف تدریجاً تکامل نمى یابند بلکه تکامل آنها ناگهانى و جهشى است. پارادایم یک علم تا مدت هاى مدید تغییر نمى کند و دانشمندان در چارچوب مفهومى آن به حل مسائل خود سرگرم هستند. او این دوره ها را «علم متعارف» (Normal Science) مى نامد. بیشتر علم همان است که «کوهن» آن را علم متعارف نامیده است. چون «علم متعارف» درون یک پارادایم تثبیت شده جریان دارد. «علم متعارف» مسئول ساختن و بسط دادن موفقیت هاى پارادایم است. بنابراین غالباً گفته مى شود علم متعارف فعالیتى مانند حل جدول است. دانشمندان علم متعارف درگیر حل جدول (Puzzel-Solving) هستند و جدول هاى خود را براساس قواعد پذیرفته شده حل مى کنند. مثال هایى از علم متعارف شامل تعیین تجربى مسیر سیارات و دیگر اجرام سماوى و یا مشخص کردن نقشه DNA یک باکترى خاص است. براساس نظر «کوهن» در طى دوره هاى علم متعارف بیشتر اعمال روزمره علم فعالیتى نسبتاً محافظه کارانه است تا آنجایى که دانشمندان اصول بنیادى رشته خودشان را مورد سئوال قرار نمى دهند. «کوهن» ابطال پذیرى «پوپر» را به شدت به چالش مى خواند. بر طبق نظر «پوپر» دانشمندان باید نظریه هاى ابطال شده را کنار گذارند. «پوپر» رهیافت جزمى کوهن در قبال فعالیت هاى علمى را تهدیدى نه براى علم بلکه براى کل تمدن مى انگارد؛ چون «کوهن» معتقد است دانشمندان غالباً به نظریه هایشان کاملاً متعهدند و حتى برخى اوقات هر نوع استراتژى را براى نجات نظریه هایشان از ابطال هاى واضح به کار مى برند. مثلاً «پوپر» اذعان دارد که گزاره هاى طالع بینى اصولاً ابطال پذیر نیستند. بنابراین علمى به حساب نمى آیند. «کوهن» اما با اینکه مى پذیرد برخى گزاره هاى طالع بینى احکامى چندپهلو دارد اما آن را براى تمام گزاره هاى نجومى تعمیم نمى دهد. البته «کوهن» نیز طالع بینى را علم نمى داند چون هیچ معمایى ارائه نمى دهد. یعنى در طالع بینى، هیچ گاه عدم موفقیت در پیشگویى درست، معمایى به حساب نمى آید که نیاز به حل کردن داشته باشد. در نتیجه وقتى در یک حوزه معرفتى فعالیت حل معما وجود نداشت علم تجربى نیز در آنجا راهى ندارد. اگر چه هم «پوپر» و هم «کوهن» معتقدند که علم از روى نظریه هاى ناموافق راه خویش را به جلو مى گشاید اما «کوهن» این نکته را قبول ندارد که عدم توفیق نظریه هاى علمى به معنى طرد و ابطال آنها است. بنابراین اگر یک پارادایم موفق باشد و قادر به توضیح تعداد زیادى از پدیده ها در حوزه خودش است و اگر دانشمندان هنوز قادر به حل مسائل و گسترش کاربردهاى تجربى پارادایم باشند، آن گاه اکثر دانشمندان بر این باور خواهند بود نامتعارف هایى (Anomalies) که به نظر غیرقابل حل مى رسد در نهایت حل خواهد شد. آنها پارادایم را تنها بدین دلیل که با برخى از شواهد متعارض است، کنار نمى گذارند. وفادار ماندن به پارادایم کاملاً معقول است. با این امید که طى زمان موارد نامتعارف حل خواهد شد. اما بعضى اوقات دانشمندان با نامتعارف هایى برخورد مى کنند که هر چقدر هم تلاش براى حل آنها انجام مى دهند، حل نمى شوند. با اینکه نامتعارف ها ضرورتاً موجب به چالش خواندن مفروضات پایه اى پارادایم نمى شوند ولى وقتى تعداد نامتعارف هاى جدى، روى هم جمع شد آن گاه دانشمندان، غالباً دانشمندان جوان تر، برخى از مفروضات بنیادى پارادایم را به زیر سئوال خواهند برد و شاید حتى به نظریه هاى جایگزین بیندیشند. این موجب جست وجو براى پارادایم جدید مى شود که روش اندیشیدن جدیدى درباره جهان است. اگر چنین اتفاقى بیفتد و تحقیقات موفق درون پارادایم افت کند آن گاه بیشتر دانشمندان تمام هم خود را بر روى نامتعارف ها مى گذارند. در این حالت است که گفته مى شود پارادایم در «بحران» است. بحران ها از دیدگاه «کوهن» در سه حالت رخ مى دهند: ?- هنگامى که نامتعارف ها مستقیماً مبنایى ترین اصول پارادایم را به چالش بخوانند، ?- وقتى که در روندى از کاربردهاى پارادایم که اهمیت عملى دارد، نامتعارف ها ظهور کنند و ?- اگر پارادایم به دلیل نامتعارف ها براى مدتى طولانى تحت انتقاد قرار بگیرد.
اما اگر بحران رخ دهد و اگر پارادایم جدیدى توسط جامعه علمى اتخاذ شود آن گاه یک «انقلاب» یا «تغییر پارادایم» رخ داده است. از منظر «کوهن» وقتى یک انقلاب رخ مى دهد پارادایم جدید کاملاً جاى پارادایم قبلى را مى گیرد. برخى انقلاب ها مانند انقلاب کپرنیکى، قطعاً شایستگى نام انقلاب را دارند. زیرا آنها تغییرات بنیادى را در علوم مبنایى ایجاد کردند اما برخى دیگر موضعى هستند و شامل کنار نهادن نظریه اى خاص در یک رشته علمى خاص بوده اند. با این وجود «کوهن» استدلال مى کند که ساختار این انقلاب هاى کوچک تر با انقلاب هاى بزرگ تر مشترکات زیادى دارند.
مفهوم انقلاب علمى، آنچنان که «کوهن» ترسیم مى کند، مورد قبول همگان نیست. چون پارادایم یک علم ممکن است به صورت تدریجى تکامل یابد و از مثال هایى که «کوهن» آورده است مانند انقلاب کپرنیکى یا جایگزینى فیزیک نیوتنى با نظریه نسبیت اینشتین، نمى توان نتیجه گرفت که تغییر در هر حوزه علمى ناگهانى است. به علاوه «کوهن» فیزیکدان بود و به علوم پایه محض چون فیزیک و شیمى علاقه داشت، اما نظریه او درباره زیست شناسى و پزشکى به طور دقیق نمى تواند تطبیق یابد. «کوهن» در کتاب «ساختار انقلاب هاى علمى» بسیارى از آموزه هاى بنا نهاده شده فلسفه علم را زیر سئوال برد. کتاب او باب جدیدى را در فلسفه علم باز کرد که کماکان محل نزاع و جدل است و چنان تاثیر عظیمى داشت که حتى به برگشت «کوهن» از عقاید اولیه اش چندان توجه نشد. «کوهن» بعد از انتشار کتابش پیوسته سعى در روشن کردن مفاهیم عمده نظریه اش و تصحیح و پیراستن آنها داشت که البته در این مسیر موضع و دیدگاهش در جهت هاى دیگرى تغییر کرد. مهم ترین تغییر موضع «کوهن» تغییر او از توصیف غالب انقلاب هاى علمى به صورت واژه هایى از استعاره هاى قابل مشاهده (Visual Metafors) به توصیف آنها توسط یک چارچوب زبان شناختى بود. در «ساختار انقلاب هاى علمى»، انقلاب هاى علمى به صورت تاثیرى از مکتب گشتالت تصویر شده بود اما در کارهاى متاخر «کوهن» «معنا» به طور فزاینده اى جلوه غالب است.
منابع:
?- Kuhn. The Structare of Scientific Revolutions. 2nded. 1970.University of
?- Kuhn: Richard rorty. A companion to philosophy of science 2000.
?- Understanding the philosophy of science. 2002. Routledge.
|
مفهوم قیاس ناپذیرى:
نگرش تجربى متداول راجع به ارزیابى تئورى ها، داورى راجع به کیفیت معرفتى یک نظریه را مبتنى بر اعمال قواعدى خاص در مورد تئورى و شواهد مربوط به آن مى داند، دیدگاه کوهن که در مقابل این دیدگاه قرار دارد آن است که ما کیفیت یک تئورى (و شواهد مربوط به آن) را با مقایسه آن با یک تئورى پارادایمى ارزیابى مى کنیم. بنابراین معیارهاى ارزیابى داورى، قواعد ثابت و پایدار و مستقل از تئورى نسیتند. آنها مستقل از تئورى نیستند چون مستلزم مقایسه با یک تئورى و پارادایم مربوط به آن هستند. آنها پایدار هم نیستند چون پارادایم طى یک انقلاب علمى دچار تغییر و دگرگونى مى شود. از باب مثال، در سده هفدهم شرح نیوتن از گرانش و جاذبه در نظر خیلى ها در قیاس با مثلاً تبیین بطلمیوس از حرکت سیارات بر حسب افلاک متحد المرکز یا با تبیین دکارت بر پایه حرکت گردابى (Vortices, vortex) شرحى ناتوان به حساب مى آمد.
اما بعدها که تئور ى نیوتن پذیرفته شد و پارادایم مربوط به آن قبول عام یافت آنچه پیشتر نوعى کاستى به شمار مى رفت با دیدى دیگر دیده مى شد و دیگر کاستى به حساب نمى آمد. در نتیجه، مقایسه میان تئورى ها آنطور که دیدگاه تجربه گراى متداول گمان مى کرد سر راست و سهل نبود زیرا معیارهاى ارزیابى، خودشان دستخوش تغییر و دگرگونى بودند. این نوع دشوارى در مقایسه میان تئورى ها نمونه اى از آن چیزى است که کوهن و فایرابند آن را «قیاس ناپذیرى» (incommensurability) مى نامند. بر طبق این نظر تئورى ها با یکدیگر قیاس ناپذیرند چون مقیاس مشترکى میان آنها وجود ندارد. اگر پارادایم ها مقیاس ها یا سنجه هاى حل معماها باشند پس حل معماها یا حل مسأله هاى بسط یافته در دوره هاى مختلف علم هنجارین (normal) بر پایه پارادایم هاى مختلفى مورد مقایسه قرارمى گیرند و لذا فاقد یک مقیاس مشترک خواهند بود. البته کوهن تصریح مى کند مفهوم قیاس ناپذیرى به این معنا نیست که تئورى ها از هیچ جهت با یکدیگر قابل مقایسه نیستند. (non comparability). با این حال روشن است که نظر کوهن در مورد قیاس ناپذیرى، مقایسه میان تئورى ها را از آنچه عموماً فرض مى شود بسیار دشوارتر و حتى در پاره اى موارد غیرممکن مى سازد.
مى توان سه نوع قیاس ناپذیرى در نظرات کوهن دید:
?- روش شناختى - یعنى اینکه هیچ مقیاس مشترکى وجود ندارد. چون روش هاى مقایسه و ارزیابى تغییر مى کنند.
?- ادراکى یا مشاهده اى - به این معنا که شواهد مبتنى بر مشاهده نمى تواند مبناى مشترکى براى مقایسه تئورى ها فراهم کند زیرا تجربه ادراکى وابسته به تئورى است.
?- سومین قیاس ناپذیرى از نوع زبانى و معناشناختى (semantic) است: این واقعیت که به زبان تئورى ها در دوره هاى مختلف علم با یکدیگر متفاوت است مانعى بر سر راه مقایسه میان آن تئورى هاست.
در توضیح این موارد در نهایت اختصار مى توان گفت:
?- کوهن پنج ویژگى را پایه و اساس مشترک انتخاب یک تئورى مى داند: دقت (accuracy)، انسجام (consistency) هم انسجام درونى و هم انسجام با تئورى هاى پذیرفته شده جارى، دامنه (Scope) به این معنا که نتایج تئورى باید دامنه اى فراتر از داده هاى اولیه داشته باشد، سادگى (simplicity) و ثمربخشى (fruitfulness) براى تحقیقات بعدى. به عقیده کوهن اینها اگرچه عوامل سازنده علم هستند نمى توانند به قطع و یقین منتهى به انتخاب علمى شوند. زیرا اولاً این معیارها غیردقیق اند و از همین رو جا براى اختلاف در مورد میزان پایبندى به آنها وجود دارد. ثانیاً در مورد نقش این معیارها در مقابل یکدیگر مخصوصاً وقتى در تعارض با هم باشند نیز ممکن است اختلاف نظر وجود داشته باشد.
?- در مورد قیاس ناپذیرى ادراکى یا مشاهده اى هم باید گفت که یکى ازوجوه مهم و مورد علاقه کوهن در کتاب ساختار انقلاب هاى علمى بحث درباره ماهیت ادراک بود و اینکه چگونه ممکن است آنچه یک دانشمند مشاهده مى کند در نتیجه یک انقلاب علمى تغییر کند و به گونه اى دیگر مورد ادراک قرار گیرد. کوهن بر پایه آثار هنسون (????) و نیز با توجه به مطالعات روانشناختى لئوپستمن و جروم برونر (????) به بسط دیدگاهش درباره وابستگى مشاهده به تئورى پرداخت. دیدگاه معیار پوزیتیویستى این بود که مشاهده، یک داور و به اصطلاح حکم قطعى غیرجانبدارانه میان تئورى هاى رقیب است. دیدگاهى که کوهن مطرح ساخت این نظر را رد مى کرد و حاکى از آن بود که مشاهده مى تواند از اعتقادات و تجربه هاى پیشین اثر بپذیرد. در نتیجه نمى توان انتظار داشت که دو دانشمند وقتى رویداد واحدى را مشاهده مى کنند مشاهدات غیروابسته به تئورى و یکسانى داشته باشند. کوهن مى گوید که گالیله و یک ارسطویى وقتى به یک آونگ نگاه مى کردند چیزهاى متفاوت مى دیدند.
?- در مورد قیاس ناپذیرى معناشناختى هم به اختصار مى توان گفت: در ساختار انقلاب هاى علمى کوهن مى گوید که جابه جایى ها و تغییرات مهمى در معانى اصطلاحات اصلى و کلیدى پدید مى آ ید که حاصل انقلاب هاى علمى است. کوهن از باب مثال مى گوید مفهوم «جرم» در نزد نیوتن را نمى توان به همان معنایى که انیشتین از «جرم» مراد مى کرد گرفت. امورى از این دست موجب مى شود که نتوان به راحتى به مقایسه تئورى ها پرداخت و از تقرب به حقیقت در سیر پیشرونده تاریخ علم سخن گفت. کوهن همچنین بر این عقیده است که به دلایل متعدد مفهوم نزدیک شدن به حقیقت یا مشابهت با آن خود امرى فاقد انسجام و سازوارى است.
تاریخ علم:
چنانکه اشاره شد تاریخ علم اهمیت ویژه اى در نزد کوهن دارد فى المثل در ساختار انقلاب علمى ثابت مى کند که علم ارسطویى، علمى اصیل بود و کسانى که در درون آن سنت کار مى کردند بویژه آنان که بر پایه هیأت بطلمیوسى به تحقیق و کاوش مى پرداختند درگیر فعالیت هاى علمى تماماً معقول بودند. به علاوه کوهن نشان داد که کپرنیک خود بیش از آنچه معمولاً ابراز مى شود وابسته به سنت ارسطویى و بطلیموسى بود. یعنى برخلاف گمان عمومى.
کپرنیک دانشمندى کاملاً «مدرن» نبود که بساط سنت علمى پیش از خود را یکسره در نوردد و به دور افکند و بنیانى تماماً نو دراندازد.
کوهن و علوم اجتماعى:
به زعم برخى از صاحبنظران تأثیرگذارى کوهن در بیرون از حوزه تخصصى فلسفه علم بسیار بیشتر از خود فلسفه علم بوده است. این تأثیرگذارى بویژه در عرصه اجتماعى، چشمگیر بوده است. درواقع آرا و نظرات کوهن در رشد و گسترش «جامعه شناسى معرفت علمى» تأثیر فوق العاده داشته است. یکى از نظرات محورى آثار کوهن آن است که دانشمندان در داورى هایشان صرفاً بر پایه عوامل خودآگاه و قواعد روشن عمل نمى کنند و عوامل دیگر از جمله عوامل جامعه شناختى و اجتماعى نیز در کارشان تأثیرگذار است. یکى از موضوعات محورى در جامعه شناسى معرفت علمى، توصیف و تحلیل همین عوامل است...
|
اندیشه
سیر و صیرورت علم:
کوهن درکتاب ساختار انقلاب هاى علمى تصویرى از سیر و تحول علم به دست داد که با همه دیدگاهها و برداشت هاى پیشین در این باب تفاوت داشت. بر طبق این دیدگاهها که مبتنى بر فلسفه علم رایج و نیز تصورى عامه پسندانه و قهرمان محورانه از پیشرفت علمى بود، علم به این نحو پیشرفت مى کند که حقایق جدید به ذخیره و اندوخته حقایق گذشته افزوده مى شود و درموارد لازم خطاهاى گذشته اصلاح مى گردد. براین اساس، نظریه ها در سیر تاریخى علم به حقیقت نزدیک تر مى شوند.
چنین پیشرفتى چه بسا در دستان یک دانشمند بزرگ سرعت و شتاب گیرد اما خود پیشرفت، بر پایه روش علمى تضمین مى شود و استمرار مى یابد.
در دهه ???? - زمانى که کوهن پژوهش هاى تاریخى اش درباره علم را شروع کرد - تاریخ علم یک رشته دانشگاهى جوان و نوپا بود. اما رفته رفته معلوم شد که تغییر و تحولهاى علمى آن طور که دیدگاه سنتى معیار برآن بود همیشه به صورت سرراست و مستقیم الخط نبوده است.
کوهن اولین و مهمترین نویسنده اى بود که شرحى عمیق و تفصیلى از دیدگاهى بدیل دراین باب ارائه کرد. از آنجا که دیدگاه معیار و متداول پیش از کوهن برپایه یک فلسفه علم پوزیتیویستى استوار بود یک دیدگاه غیرمعیار و نامتعارف مى توانست نتایج مهمى براى فلسفه علم به بار آورد.
کوهن آموزش فلسفى رسمى چندانى ندیده بود اما از ارزش و اهمیت نوآورى اش براى فلسفه کاملاً آگاه بود و حتى کار خود را «تاریخ براى اهداف فلسفى» مى نامید.
برطبق نظر کوهن سیر و صیرورت و پیشرفت یک علم به صورت یکسان و یک شکل (uniform) نیست بلکه دوره هاى هنجارین یا متعارف و انقلابى (یا فوق العاده) را ازسرمى گذراند. دوره هاى انقلابى (revolutionary) صرفاً دوره هاى پیشرفت سریع و شتابان نیستند بلکه به صورت کیفى با علوم هنجارین و متعارف یا عادى (normal) - لااقل در سطح - فرق دارند. کوهن علم هنجارین را با اصطلاح حل مسأله و معما (puzzle - solving) توصیف مى کند.
این اصطلاح به این معناست که علم هنجارین و عادى هدف اصلى اش انتقال این اندیشه است که حل کننده معما یا مسأله - مانند کسى که شطرنج بازى مى کند یا مشغول حل جدول کلمات متقاطع است - انتظار دارد که به شکل معقول و دست یافتنى معما را حل کند و اینکه انجام این کار عمدتاً به توانایى خودش بستگى دارد و دیگر اینکه خود معما و روش هاى حل آن تاحدزیادى آشنا و معلوم هستند.
یک حل کننده معما به حوزه کاملاً ناشناخته پانمى گذارد. چون معماها و راه حل هاى آن آشنا و مأنوس و نسبتاً سرراست هستند. مى توان انتظارداشت که علم هنجارین و متعارف ذخیره اى روبه رشد از حل معماها گردآورد. اما علم انقلابى و خلاف هنجار (Revolutionary science) برطبق نظر کوهن خصلت گردآورى و ذخیره سازى و افزودنى (cumulative) ندارد.
به عقیده او انقلاب هاى علمى مستلزم تجدیدنظر در باورها و فعالیت هاى علمى موجود است. به دید او چنین نیست که همه دستاوردهاى علم هنجارین در یک انقلاب علمى حفظ شود. درواقع دوره علم بعدى ممکن است تبیینى براى پدیده اى که در دوره پیشین عقیده بر آن بود که با موفقیت تبیین شده است، نداشته باشد. این وجه از انقلاب هاى علمى به (Kuhn- loss) معروف است که بیانگر نوعى فقدان و به اصطلاح کسرى است.
اما اگر - چنانکه در دیدگاه متعارف چنین تصورى هست - انقلابهاى علمى مانند علم هنجارین و عادى هستند اما بهتر، پس علم انقلابى همواره امرى مثبت و مطلوب محسوب خواهدشد که باید به آن خوشامد گفت و ترویجش کرد. در دیدگاه پوپر نیز مسأله انقلاب علمى مطرح است اما نه به این دلیل که انقلاب هاى علمى بر دانش مثبت و ایجابى مى افزایند و حقایق نظریه هاى پیشین را گسترش مى دهند. بل به این دلیل که بر دانش منفى یا سلبى که نشاندهنده نادرستى نظریه هاى رقیب اند مى افزایند.
کوهن هم دیدگاه سنتى و هم دیدگاه پوپرى در زمینه انقلاب هاى علمى را ردمى کند و این نظر را پیش مى نهد که علم هنجارین و متعارف مى تواند کامیاب باشد و پیشرفت کند. اما فقط درصورتى که درمیان یک جمع علمى (یعنى مجموعه دانشمندان وفعالان عرصه یک علم) درمورد ارزش ها، ابزارها، تکنیک ها و باورهاى نظرى و حتى دیدگاههاى متافیزیکى شان اجماع و اتفاق نظر وجودداشته باشد.
این اجماع و اتفاق نظر یا زمینه مشترک را (که پیچیدگیهاى خاص خودش را دارد) کوهن با اصطلاح disciplinary matrix معرفى مى کند. matrix معانى مختلفى دارد ازجمله چارچوب، بافت، زمینه، قالب و خاستگاه. در ریاضیات matrix به معناى جدول ارقام و اعداد است. همه این معانى و معادلها به نوعى مقصود موردنظر کوهن را تاحدودى بیان مى کنند. بارى اصطلاح یادشده به معناى زمینه، بستر و چارچوب یک رشته علمى است که در جمع دانشمندان و فعالان یک علم در مورد آنها کم و بیش اتفاق نظر وجوددارد.
کوهن علاوه بر این اصطلاح، در بسیارى موارد از اصطلاح paradigm نیز استفاده مى کند که از فرط شهرت و تداول در بسیارى موارد ترجمه هم نمى شود و در فارسى به صورت پارادایم برابرگذارى مى شود. (پارادایم paradigm از واژه یونانى paradeigma ریشه مى گیرد که به معناى الگو، مدل، طرح و نظایر اینهاست و استفاده از آن را مى توان در آثار افلاطون هم پى گرفت).
دیدگاه کوهن درباره تحولات علمى، بدیلى در برابر دو دیدگاه سنتى و پوپرى ارائه مى دهد، که در یکى بر روال عادى و اثباتى تأکید است و در دیگرى بر روند ابطال. از آنجا که بنا بر نظر کوهن پایبندى به چارچوب و زمینه رشته اى یا پارادایم، پیش شرط و بستر لازم براى علم هنجارین موفق است پایبندى به آن یک عنصر کلیدى در کاوش علمى است و در شکل گیرى ذهنیت و فضاى فکرى (mind-set) یک دانشمند موفق نقش اساسى دارد.
این کشمکش میان تمایل به نوآورى و ابداع و محافظه کارى ضرورى اکثر دانشمندان موضوع یکى از نخستین مقالات کوهن در باب تئورى هاى علمى بود که «کشمکش اساسى» (????) نام داشت و از همان آغاز، دیدگاه او را از دیدگاه قهرمان محورانه متداول راجع به تحول علمى و نیز از دیدگاه پوپر - که بر طبق آن، یک دانشمند پیوسته در تلاش است که مهمترین نظریه هاى خود را رد و ابطال کند - متمایز مى ساخت.
این مقاومت محافظه کارانه در برابر رد و ابطال بى حاصل نظریه هاى کلیدى و مهم، بدین معناست که انقلاب هاى علمى جز تحت شرایط بسیار حاد مورد جست وجو قرار نمى گیرد. دیدگاه پوپر دلالت بر آن دارد که یک پدیده خلاف هنجار واحد براى رسیدن به رد و نقض یک تئورى کفایت مى کند. نظر کوهن این است که طى علم هنجارین و متعارف، دانشمندان پدیده هاى خلاف هنجار (anomalies) را منجر به ابطال تئورى ها محسوب نمى کنند. بلکه موارد خلاف هنجار نادیده گرفته مى شوند یا در صورت امکان تبیینى از آنها صورت مى گیرد. تنها در صورت فزونى گرفتن و تراکم موارد خلاف هنجار نگران کننده است که براى چارچوب رشته اى یا پارادایم موجود مشکل ایجاد مى شود و تردیدهاى جدى به میان مى آید. یک خلاف هنجار خاص این است که روند عملى علم هنجارین مورد تردید و تخطئه قرار گیرد. مثلاً یک مورد خلاف هنجار ممکن است نارسایى هایى را در برخى تجهیزات متداول آشکار کند و این کار را با ایجاد تردید در مورد نظریه زیرساختى و اساسى مربوط به آن انجام دهد. اگر بخش بیشتر علم هنجارین متکى بر این تجهیزات باشد، علم هنجارین این را دشوار مى یابد که آن مورد خلاف هنجار را نادیده بگیرد و با اطمینان به کار خود ادامه دهد. در واقع علم هنجارین در چنین مواردى ناچار است که امور خلاف هنجار را مطمح نظر قرار دهد. اگر در این راه، کامیاب نباشد و این موارد به صورت عمده و اساسى درآید، علم هنجارین به نقطه اى مى رسد که کوهن آن را «بحران» مى خواند.
جالب توجه ترین پاسخ به این بحران جست وجو براى رسیدن به یک چارچوب رشته اى یا پارادایم بازنگرى شده است. بازنگرى و تجدیدنظرى که امکان حذف دست کم بخش اعظم موارد خلاف هنجار و نیز حل بسیارى از مهمترین معماهاى حل ناشده را فراهم مى سازد. چنین تجدیدنظر و بازنگرى اى، یک انقلاب علمى (scientific revolution) است. بر طبق نظر کوهن هیچ قاعده اى براى تصمیم گیرى راجع به اهمیت یک معما و نیز براى سنجش معماها و راه حل هایشان با یکدیگر وجود ندارد. تصمیم گیرى در مورد اتخاذ یک بازنگرى و تجدیدنظر راجع به چارچوب رشته اى یا پارادایم چیزى نیست که به صورت عقلى انجام شود. انتخاب یک پارادایم نیز بنا بر دلایل و عوامل صرفاً عقلى انجام نمى شود. به عقیده کوهن عوامل فراعلمى یا غیرعلمى نیز بر ظهور یک انقلاب علمى اثر مى گذارند. مثل وضعیت سیاسى و شرایط اجتماعى و جز اینها. برخى از جامعه شناسان و مورخان علم این نکته را دستمایه شرح و بسط این نظر قرار دادند که ظهور یک انقلاب علمى و در واقع هر گامى در بسط و توسعه علوم، همواره توسط عوامل اجتماعى - سیاسى تعیین مى شود. الکساندر برد در نوشته اى که منبع اصلى گفتار حاضر است، در این باره مى نویسد که کوهن خودش چنین آرایى را رد مى کرد و کارش روشن مى کند که عوامل تعیین کننده در تحولات علمى مخصوصاً در علم جدید را تقریباً در همه موارد باید در درون خود علم یافت. بویژه در پیوند با قدرت آرا و نظرات رقیب در حل مسأله ها و معماها.
در این میان چه بسا این استنباط صورت گیرد که تئورى هاى علمى در سیر تاریخ علم به حقیقت نزدیک و نزدیکتر مى شوند، اما کوهن همواره این استنباط و طرز تلقى را رد کرده است. در واقع او در آثار بعدى خود، صریحاً این را انکار مى کند که به هر معنایى بتوان از نزدیکى به حقیقت در علم سخن گفت. او به جاى آنکه از مفهوم تقرب به حقیقت در تحولات علمى سخن بگوید، علاقه مند به نگرشى تحولى (evolutionary) راجع به پیشرفت علمى است. توضیح این نکته به این قرار است که سیر و توسعه تحولى یک ارگانیسم را مى توان بر پایه واکنش و پاسخ آن به شرایط و چالش هایى توصیف کرد که محیطش براى آن ارگانیسم ایجاد مى کند. اما این به این معنا نیست که یک شکل ایده آل و کاملاً مطلوب از ارگانیسم وجود دارد که این ارگانیسم موجود به تدریج به سوى آن پیش مى رود. علم نیز همین طور است. علم «پیشرفت» مى کند، اما نه به این معنا که به حقیقت نزدیکتر مى شود. بل به این معنا که با پاسخ گفتن به مسائل و معماها از طریق تئورى ها، بهبود پیدا مى کند و پیشرفت نیز براساس درجه موفقیتش در حل آن مسائل و معماها اندازه گیرى مى شود. پیشرفت با پیش روى علم به سوى یک تئورى حقیقى ایده آل سنجیده نمى شود و این به زعم کوهن به معناى نسبیت انگارى هم نیست.
چنانکه اشاره شد یکى از موضوعات محورى در کتاب ساختار انقلاب هاى علمى مفهوم پارادایم است. کوهن گاه از اصطلاح پارادایم در معنایى محدودتر استفاده مى کند. او در این باب، براى نمونه، از تحلیل ارسطو از حرکت، از نظام نجومى بطلمیوس براى منظومه شمسى، از مفهوم تعادل شیمیایى در نزد لاوازیه و از بیان ریاضى میدان الکترومغناطیس توسط ماکسول به عنوان پارادایم یاد مى کند. کوهن حتى بر آن است که نمونه هاى اصلى و محورى علم را مى توان در کتاب ها و رساله ها نیز یافت و از همین رو گاه از کتاب و متن هاى بزرگ به عنوان پارادایم یاد مى کند. مثل المجسطى بطلمیوس، رساله درباره عناصر شیمى لاوازیه و اصول ریاضیات نیوتن. این متن ها نه تنها شامل نظریه ها و قوانین محورى اند، بلکه - و پارادایم بودن آنها از همین رو است - نحوه اعمال و به کار بستن این نظریه ها در حل مسائل مهم و تکنیک هاى ریاضیاتى یا تجربى جدیدى که در آن کاربست ها مورد استفاده قرار گرفته اند (مثل تعادل شیمیایى در رساله عناصر شیمى و حساب دیفرانسیل در اصول ریاضیات) را نیز دربر دارند.
***
کوهن اساساً ظهور علم «بالغ» را مرهون اجماع بر سر پارادایم ها مى داند و از علم نابالغ و غیرمنسجم به عنوان علم دوره ماقبل پارادایم (pre-paradigm) نام مى برد. یعنى دوره اى که در مورد «زمینه و چارچوب رشته اى» اجماع و اتفاق نظر وجود ندارد. در این دوره مکاتب و نحله هاى فکرى مختلف (و رقیب) شیوه ها، تئورى ها و حتى مفروضات متافیزیکى مختلفى دارند. در نتیجه امکان چندانى براى «پیشرفت جمعى» وجود ندارد. حتى پیشرفت موردى توسط یک مکتب خاص نیز به دشوارى تحقق مى یابد زیرا بیشتر انرژى فکرى و نظرى اش صرف جدال و بحث با مکاتب دیگر در مورد بنیان هاى کار علمى مى شود به جاى آنکه صرف بسط و گسترش یک سنت تحقیقى جامع شود. اما پیشرفت، غیرممکن نیست و یک مکتب چه بسا در پژوهش هاى علمى به موفقیتى برسد و بدین ترتیب زمینه را براى وفاق و اتفاق نظر آماده سازد. این موفقیت، پیروان مکاتب دیگر را به سوى آن مکتب سوق مى دهد و رفته رفته نوعى اجماع گسترده بر سر حل معماهاى جدید شکل مى گیرد...
|
توماس کوهن (Thomas Kuhn) به زعم صاحبنظران یکى از تأثیرگذارترین فیلسوفان علم در قرن بیستم محسوب مى شود و حتى عده اى بر آن اند که او تأثیرگذارترین و پرنفوذترین فیلسوف علم در این سده بوده است. کتاب ساختار انقلابهاى علمى او یکى از رایج ترین و پراستنادترین کتابهاى دانشگاهى ارزیابى شده است. دیدگاههاى کوهن بویژه آنچه در کتاب مهم و اساسى وى یعنى The Structure of Scientific Revolutions آمده، در حوزه هاى مختلف علوم تجربى و علوم انسانى تأثیر گذاشته است. از باب مثال مى توان به تأثیر آن در الهیات جدید از جمله الهیات متأله بزرگ مسیحى هانس کونگ در کتاب الهیات براى هزاره سوم اشاره کرد. در این کتاب کونگ با ستایش بسیار از عمق اندیشه کوهن بویژه در باب مفهوم پارادایم یاد مى کند. زندگی توماس کوهن در هجدهم ژولای ???? در ایالت اهایوی آمریکا به دنیا آمد. زندگى دانشگاهى اش را در فیزیک آغاز کرد. سپس به مطالعه در تاریخ علم پرداخت و رفته رفته به فلسفه علم روى آورد گرچه در این میان علاقه اش را به تاریخ فیزیک حفظ کرد. در ???? از هاروارد فارغ التحصیل شد. پس از آن، باقى سالهاى جنگ را به تحقیقات مربوط به رادار در هاروارد و سپس اروپا ادامه داد. در ???? در رشته فیزیک فوق لیسانس و در ???? دکترا گرفت. کوهن از آن سال تا ???? براى دانشجویان لیسانس علوم انسانى به تدریس علوم پایه اشتغال داشت. این در واقع بخشى از برنامه آموزش عمومى علم بود که توسط رئیس دانشگاه هاروارد تدوین شده بود. این دوره آموزشى، متمرکز بر مطالعات موردى تاریخى بود و این فرصت را براى اولین بار براى کوهن به وجود آورد که متون علمى تاریخى را به تفصیل مطالعه کند. ادامه دوره تدریس او دراین قلمرو موجب شد که مطالعات و بررسى هایش را در این زمینه گسترش بخشد. در اوایل این دوره کار کوهن معطوف به نظریه ماده و تاریخ اولیه ترمودینامیک در قرن هجدهم بود. او سپس به تاریخ نجوم روى آورد و در ???? نخستین کتابش را با عنوان انقلاب کپرنیکى منتشر ساخت. کوهن در ???? وارد دانشگاه کالیفرنیا در برکلى شد و به تدریس در تاریخ علم پرداخت البته در گروه فلسفه آن دانشگاه. کار و تدریس در گروه فلسفه این امکان را براى او فراهم ساخت که علایق و تحقیقاتش در زمینه فلسفه علم را بسط و گسترش دهد. در برکلى برخى از همکاران کوهن عبارت بودند از استنلى کول (Cuveell) - که کوهن را با آثار ویتگنشتاین آشنا کرد - و پل فایرابند (????-????). کوهن در ???? به بالاترین مرتبه استادى رسمى در آمریکا (Full Professor) رسید. در ???? کتاب ساختار انقلابهاى علمى را در مجموعه «دایرة المعارف بین المللى علوم» که سرپرستى آن را اوتونویرات و رودلف کارناپ بر عهده داشتند منتشر کرد. مفهوم محورى این کتاب پرتأثیر و بحث انگیز آن است که بسط وگسترش علم - در دوره هاى متعارف علم - متأثر از یا مبتنى بر آن چیزى است که کوهن از آن به Paradigm تعبیر مى کند. (پاره اى از معانى این واژه عبارتند از: نمونه عالى، الگو، سرمشق. توضیح تفصیلى مفهوم پارادایم در طول این گفتار خواهد آمد.) کارکرد و نقش پارادایم این است که معماهایى براى حل کردن و نیز ابزارهایى براى حل آنها پیش روى دانشمندان مى گذارد. اما زمانى فرا مى رسد که بحرانى در علم رخ مى نماید، آنگاه که اطمینان به توانایى پارادایم در حل معماهاى خاص نگران کننده (موسوم به anomalies که مى توان آن را به امور خلاف قاعده، خلاف آمد عادت یا بى قاعدگى ترجمه کرد) از کف مى رود. در پى بحران، یک انقلاب علمى روى مى دهد اگر که پارادایم موجود زیر فشار پارادایم رقیب قرار گیرد. کوهن ادعا مى کند علمى را که تحت هدایت و جهت بخشى یک پارادایم خاص است نمى توان با علمى که پارادایم دیگرى به آن جهت بخشیده است قیاس کرد. اصطلاحى که کوهن در این مورد به کار مى برد، incommensurable است به معنى غیرقابل مقایسه یا قیاس ناپذیر. مقصود وى از این اصطلاح آن است که هیچ مقیاس مشترکى براى تئوریهاى علمى مختلف وجود ندارد. نظریه قیاس ناپذیرى - که فایرابند نیز به شرح و بسط آن پرداخت - پاره اى انواع و اقسام مقایسه میان دونظریه را منتفى مى سازد و در نتیجه بعضى از نظرات سنتى راجع به توسعه علمى را رد مى کند مانند این نظر که علم در هر دوره بر پایه دانش هایى که در نظریه هاى پیش تر مطرح شده است ساخته مى شود یا این نظر که تئوریهاى بعدى بیش از تئوریهاى گذشته و ماقبل خودشان به حقیقت نزدیک اند. بیشتر کارهاى بعدى کوهن در فلسفه علم صرف شرح و بسط اندیشه هاى مطروحه در ساختار انقلابهاى علمى شد گرچه پاره اى از آنها مثل نظریه قیاس ناپذیرى مورد اصلاح و تجدید نظرهایى قرار گرفت. اگرچه «ساختار انقلابهاى علمى» با اقبال و توجه فوق العاده رو به رو شد واکنش هاى منفى اى هم برانگیخت: از آنجا که پیروى از قواعد (منطق، قواعد روش علمى و امثال اینها) شرط لازم و ضرورى (sine qua non) عقلانیت محسوب مى شد ادعاى کوهن مبنى بر اینکه دانشمندان در رسیدن به تصمیم هایشان قواعدى به کار نمى برند در حکم این ادعا تلقى شد که علم غیرعقلانى است. رد تمایز میان کشف (discovery) و توجیه (justification) نزد کوهن نیز مزید بر علت بود. (مقصود از رد این تمایز آن است که مانمى توانیم میان روند و جریان روانشناختى طراحى یا رسیدن به یک اندیشه و نظریه از یک سو و جریان منطقى توجیه یا اثبات آن از سوى دیگر تمایز قائل شویم). نکته مناقشه برانگیز دیگر نظریه قیاس ناپذیرى بود که پاره اى از مقایسه هاى میان تئوریهاى علمى را غیرممکن مى شمرد. کوهن در ???? برکلى را ترک کرد و به عنوان استاد فلسفه و تاریخ علم وارد دانشگاه پرینستون شد. در سال بعد یک اتفاق مهم افتاد که به شهرت بیشتر کوهن در میان فلاسفه کمک کرد: در همایشى بین المللى راجع به فلسفه علم در کالج بدفورد لندن قرار شد بحثى میان کوهن، فایرابند و لاکاتوش صورت گیرد. فایرابند و لاکاتوش در این همایش شرکت نکردند و از همین رو بحثها و سخنرانى ها بر کار کوهن متمرکز شد. افزون بر این مباحثه میان کوهن و کارل پوپر که در آن دیدگاه هایشان با یکدیگر مقایسه شد به روشن شدن بیشتر اهمیت رهیافت کوهن یارى رساند. این مقالات به همراه آثار فایرابند و لاکاتوش چندسال بعد در کتاب نقادى و رشد معرفت به سرپرستى لاکاتوش و آلن مازگریو منتشر شد (????). در همان سال چاپ دوم ساختار انقلاب هاى علمى منتشر شد که شامل یک پى نوشت مهم بود. کوهن دراین پى نوشت مفهوم پارادایم را بیشتر تشریح کرد و براى اولین بار به کارش صریحاً یک عنصر ضدواقع گرا (anti-realist) بخشید با رد و نفى انسجام این نظر که تئورى ها مى توانند کم و بیش نزدیک به حقیقت محسوب شوند. مجموعه اى از مقالات کوهن در فلسفه و تاریخ علم در سال ???? باعنوان The Essential Tension منتشرشد. سال بعد دومین تک نگارى تاریخى او تحت عنوان نظریه جسم سیاه و گسست کوانتومى به چاپ رسید. در ???? به سمت استادى در MIT (مؤسسه تکنولوژى ماساچوست) منصوب شد. کوهن در سراسر دهه هاى ???? و ???? راجع به مباحث گوناگونى درتاریخ و فلسفه علم کارکرد. ازجمله به بسط و شرح مفهوم قیاس ناپذیرى پرداخت. او دراواخر عمر روى دومین تک نگارى فلسفى اش کارمى کرد که مربوط مى شد به نگرشى انقلابى راجع به دگرگونى ها و تحولات علمى. کوهن در هفدهم ژوئن در اثر بیماری سرطان ???? درگذشت.
|